Saturday, July 30, 2005

Nonsense Sleep; In The Name of The Pains and Troubles of Dr. Once Again & His Misfortunes


ارزش دو ساعت صف ايستادن را داشت. اما ارزش بی‌خوابی و بدخوابی تمام دیشب رو نمی‌دونم. بدخوابی بدی بود و البته فقط بیضائی مقصر نبود. بیچاره فقط محملی بود برای به عرصه‌نمایی عوامل دیگر!

به هر حال ترجیح می‌دم که بیشتر فیلم‌ بسازه.

 . 

 Friday, July 29, 2005

Speechless In Tehranُ

یه دو هفته‌ای یا -شایدم بیشتر- می‌شه که اینجا نیومدم. یعنی توی این ۲ هفته حتی این صفحه رو هم باز نکرده بودم. کلی اتفاق‌های مختلف افتاده تو این مدت٬ کلی درگیری‌های جورواجور و کلی حرف دارم برا زدن٬ اما بدجوری ساکت شده‌ام.

الان نگاه کردم دیدم یه نوشته رو دو هفته پیش شروع کرده بودم که: "آدمها برام trivial شدن. یه مدته با هر كس تازه ای كه آشنا می‌شم هم٬ همون يكی دو جلسه اول, trivial می‌شه و به بقيه می‌پيونده....". چند خط نوشته بودم ولی چون دلم می‌خواست بیشتر در این مورد بنویسم٬ مونده بود تو درفت که بعد کاملش کنم٬ بعدی که ظاهرن هیچوقت نیومد.

کی می‌دونه٬ شاید همین چند خط امروز نطقمو باز کنه...

 . 

 Monday, July 18, 2005

Closer

...
خوابی که تعبیری نداشت
چشمی که برهم نگذاشت
باری که سنگین‌تر نمود
این راه به کجا می‌شود؟
...

 . 
Cherishing The Life With Simple Things

رنگ و عطر و بو٬ جنگل و اسكله و دريا٬ باران و مه و ماه٬ سبز و آبی و قرمز٬ كلبه و ويلا و باغ پرتقال٬ کاهو و گوجه و سير٬ جشنواره غذاهای خوش آب و رنگ و هوس‌انگيز٬آشپزخانه ای كه محل دلدادگی و عشق و شوره٬ و لذت تام پختن و خوردن در كنار هم... حتی ماهی‌ها هم با اين همه زندگی عاشق می‌شوند.

اما بعد٬
بعضی از ماهی‌ها فقط يك بار عاشق می‌شوند.
بعضی از ماهی‌ها می‌ترسند كه هيچ وقت عاشق نشوند.
و البته بعضی از ماهی‌ها هم بعد از ديدن فيلم٬ با تمام وجود پاستاميلانو و وجد پوتيتو و ماالشعير و بادام زمينی رو می‌بلعند!

پ.ن: همه چيز فيلم خوب بود جز رضا كيانيانش. كاش يه كسی اين نقش را بازی می‌كرد كه دلداده غذا بود و شيفته شمال و دلتنگ دريا. كسی كه كمی روح و شادی کودکانه به اين نقش می‌داد و فيلم رو چند برابر بیشتر زنده می‌كرد.

 . 

 Friday, July 15, 2005

Field of Dreams


قـلـم را آن زبان نبود که سر عشـق گويد باز
ورای حد تـقرير اسـت شرح آرزومـندی...




 . 
The Never Ending Hope

هر بار كه دوباره قصه آغاز می‌شود
كلاغه مشتاقانه
بليط در دست
در ايستگاه
چشم به راه رسیدن آخرين اتوبوس می‌ايستد.

 . 

 Thursday, July 14, 2005

In The Valley of Shadows...

"Sometimes, in order to see the light, you have to risk the dark." *



* The Minority Report


 . 

 Tuesday, July 12, 2005

A Gigantic Dream

The Swidish Giant Display Cooling Down In Stockholm Old Town
وسط اين همه درگيري و گرما و بي حوصلگي و دود و شلوغي و دلزدگي و سروصدا, گاهي اوقات آدم آرزو ميكنه كه يه غول بزرگ بيخيال بود كه وسط رودخونه دراز مي كشيد و محل هيچ كس هم نمي ذاشت!!

 . 
Like Father Like Son

از دستاوردهاي بي ماماني يكي آن كه كاشف به عمل آمد كه مردان خانه در بي خيالي همانند هم عمل مي كنند. 17 پيغام, معلوم نيست از كي, روي پيغام گير تلفن خانه بود كه بالاخره با مشقت فراوان امشب شنيده شدند.

پ.ن: از صداي بعضي از فاميل پيغام گذار مي شد فهميد كه كلي شاكي بودند.

 . 
Every Breath I Take

"این خیلی غمگین کننده‌ست
که تو آدمتو پیدا نکنی
که تو برای خیلی وقتی بگردی و خیلی آدمارو ببینی
ولی هیچکدومشون مال تو نباشن،...، اونی که شیشه‌ی روحش با تو یکی بوده نباشه
این خیلی غمناکه که تو یه روزی اونقد خسته بشی که بری با یه آدمی که آدمه تو نیست زندگی کنی، حالا هرچقدرم که می‌خوای دوستش داشته باشی داشته باش، ...
این خیلی غمناکه که یه چیزی تو یه گوشه‌ی قلبت هر روز بهت بگه که این آدمه تو نیست
بگه که آدمه تو یه جای دیگه‌ای، تو یه گوشه‌ی کوچیک از دنیای به این بزرگی،‌منتظرت وایستاده" *


* از وبلاگ ديوونه

 . 
I know It Hurts

بعضي چيزها مي‌تونست خيلي ساده تر از اين باشه كه هست, ....

 . 

 Sunday, July 10, 2005

Dream, Desert, Silence & God

"Every man, woman and child alive should see the desert one time before they die. Nothing at all for miles around, nothing but sand and rocks and cactus and blue sky. Not a soul in sight. No sirens, no car alarms, nobody honking at you, no madman cursing or pissing on the streets. You find the silence out there. You find the peace. You can find God...

And maybe one day, years from now,...you gather your whole family together and tell them the truth, who you are, where you come from. You tell them the whole story. And then you ask them if they know how lucky they are to be there.
" *


* The 25th Hour


 . 
Improved, Enhanced or Revised?

يادمه بار اولي كه رفته بودم, دو سالي و نيم طول كشيد تا يه سر به ايران بزنم. توي همون سفر بود كه فهميدم ايران چقدر تغيير كرده. اما بيشتر از اون, من تغيير كرده بودم. براي همين, اين نكته شده بود مثل زبون من كه به همه مي‌گفتم "اگه مي‌خواهين ببينين چقدر تغيير كردين, يه سر به ايران بزنين."

اين دفعه هم بعد از دو سال كه برگشتم اونجا, كلي كامنت شنيدم در مورد اينكه چقدر تغيير كردم: از موهاي سفيد شده بگير تا فرهنگ لغات مخفي تا نحوه لباس پوشيدن, تا مقدار جدي بودنم و وضعيت روحي جسميم!! خودمم هم البته متوجه كلي تغييرات در اونجا و مقداري تغييرات در خودم شدم. بايد يه بار بشينم و اين تغييرات رو بنويسم. اما جالب اينكه اصول اساسيم هنوز تغيير چنداني نكرده و البته در بعضي موارد ليبرال‌تر هم شدم انگار. توي بعضي موارد هم پيشرفت كردم, و البته تو چندجا هم پس رفت.

و البته ديد ايده آليستي كه نسبت به مردم ايران داشتم و همراه با كلي شور و ذوق بود٬كلي تغيير كرده! و فكر كنم ديد ايده آليستي و اميدوارانه خيلي از آشنایان و دوستان هم نسبت به من كلي تغيير كرده. بلكه بيشتر!

 . 

 Saturday, July 09, 2005

Partner Wanted!

خيلي دلم مي خواست اين چند روز رو ميرفتم مسافرت. اما هفته پيش شديدن گرفتار بودم و دير جنبيدم. دنبال پا هم نگشتم. بعد هم اگه مي شد, شمال در دسترس بود كه اون هم توي گرما و شلوغي فايده اي نداره. بعد هم, هيچ كدوم از آدمهايي كه مي شناسم و مي تونستن همسفر هاي خوبي باشن, اون جاهايي رو كه من دلم مي خواد, مثلن قبرس يا مصر يا سيويل و مالاگا يا جزاير يونان يا مراكش يا ..., رو نميتونن بيان.

آگهي

يك يا چند پاي مسافرتي با شرايط زير در اسرع وقت مورد نياز است:

1) خوش مسافرت, خوش گردش و خوش اخلاق
2) خوش غذا و اهل امتحان كردن غذاهاي عجيب غريب و مختلف
3) اهل هيجان, خطر, مسافرت بدون برنامه ريزي و ماجراجويي
4) اهل پياده روي هاي طولاني و شب زنده داري هاي زياد. اهل نقشه گرفتن در دست و گم شدن در خيابان ها
5) داراي سليقه متنوع و وسيع: از موزه تا ديسكو, از رستوران تا غذاي دم خيابون, از مسجد و كليسا تا بار و كازينو.
6) آسان گير و انطباق پذير با شرايط مختلف و پيش بيني نشده: از كيسه خواب تا هتل 5 ستاره, از اتوبوس و قظار تا كروزلاين
7) بدون محدوديت جدي در بودجه, خوش خرج و بدون حسابگري زياد
8) عدم تعهد به پاستوريزگي و حفظ بهداشت صددرصد
9) توانايي لباس پوشيدن و -در مورد بانوان ميك آپ- سريع
10) دانستن يك يا چند زبان رايج دنيا بغير از زبان شيرين فارسي
11) داراي پاسپورت معتبر درست و حسابي, يا توانايي ابتياع ويزا در مدت كوتاه
12) و البته, داراي مجوزهاي لازم از خانواده ي محترم

 . 
Politically Incorrent

اين انتخابات اخير منو كشته. هنوز كه هنوزه بحثش داغه و هنوز كه هنوزه گاهي تركش هاش آدمو ميگيره.

باباجون, انتخابات تموم شد. خانمومها و آقايوني راي دهنده اي كه فكر مي كنين اين نتيجه تقصير تحريمي ها بوده, چمدوناتون رو ببندين و پشت سرتون رو هم براي 4 سالي نگاه نكنين. خانومها و آقايون تحريمي كه فكر مي كنين كلي موفق بودين, اسباب و اثاثيه تون رو پهن كنين كه مثلا جنبش نافرماني مدني شما بزودي به نتيجه ميرسه!

حالا اين دولت جديد شروع به كار كنه چي ميشه؟!!

 . 
Watching The Oldies

- لوليتابيني در تهران كه چندان جالب نبود, اميدوارم لوليتا خواني در تهران دلچسب تر باشه.
- Some Like it Hot كلي مفرح بود: يه داستان ساده با شوخي هاي كلامي فوق العاده.
- از نايت شايامالان كلي خوشم مياد. هم آدم خوش فكريه, هم ايده هاي نابي داره, هم كارشو خوب بلده و هم در جزييات دقيقه. The Sixth Sense بار دوم هم كلي نكته داشت.

بيخوابي كه بزنه سر آدم, بزور وبلاگ مينويسه!

 . 

 Thursday, July 07, 2005

The Age of Innocence

وقتي كه داشت تم كارشون رو توضيح می داد و مراسم عزاداري و در اومدن خانومه از درخت و پيوند شدن اينها به هم, بهش در مورد طوبا- فيلم شيرين نشاط- گفتم و تشابه موضوعي اين دو تا كار با هم در استفاده از نمادها و ..., كه خودم ياد اون روز نمايشگاه اون سال افتادم و كلي دلم تنگ شد براي اون زمان...

 . 
No Closure On Closer

... نميدونم از كجا يه دفعه Closer رو يادم مياد و يه جمله به اين مضمون كه: "بعضي از بازيها هستند كه هيچ برنده اي ندارن. ممكنه هر چند دستي يكي برنده بشه, اما آخر بازي كه مي رسه, همه بازنده ان."

...

 . 

 Wednesday, July 06, 2005

The Dream Catcher


پیش بینی: نحوه تبليغات چهار سال بعد برای انتخاباتي ديگر!!

پ.ن: پیدا کنيد كانديداي موردنظر را!

 . 

 Tuesday, July 05, 2005

The Wonders of 6 O'Clock

كاش مي شد هر روز صبح ساعت 6 وبلاگ بنويسم! اما امكانش نيست. يعني امكان نداره كه من ساعت 6 صبح تختخوابمو ول كنم, دوش نگرفته بشينم پشت ميز, كامپيوتر رو روشن كنم و شروع كنم به نوشتن. اصلن امكان نداره.

اما كاش مي شد. و اگه مي شد اين وبلاگ كلي بهتر شده بود. كلي هم برا خودم مفيد بود. آخه هر روز صبح ساعت 6 تا چشمامو باز ميكنم, كلي فكر جديد مياد تو ذهنم. كلي ايده ناب. با ديدگاههاي جديد نسبت به مسائل موجود! مثلا يه دفعه چشم باز مي كنم و به خودم مي گم:" د؟ چرا اصلن اين جوري فكر مي كردي؟" يا "چرا اين طوري قضيه رو نگاه نمي كني؟" يا "د, علت اصلي اين بود؟!" يا "آها منظورش اين بوده پس!" و "خوب كاري نداره اين كار بكن" يا "ا, چرا اين فكر رو نكرده بودي؟" و ...

خلاصه ظاهرا ساعت 6 صبح, من هم تحليل گر خيلي بهتري مي شم. هم دنيا رو كلي متفاوت مي بينم, هم كلي ايده جديد و خلاق دارم. تازه همه چي مي تونم با ساده ترين كلمات تشريح كنم! اگه كسي اينو مي دونست, مي تونست ساعت 6 صبح بهم زنگ بزنه و كلي مشاوره عالي ازم بگيره. البته همون 15 دقيقه اول. بعدش مي شدم ايني كه هستم!

فقط حيف كه ساعت 6 نمي تونم پاشم. يكمي هم كه از 6 مي گذره, يا ايده هه از يادم ميره, يا استدلالي كه كرده بودم. فرقي هم نمي كنه كجا باشم ها, ساعت 6 local time . حيف!!

 . 

 Monday, July 04, 2005

The Deep End of The Ocean

امروز 4 of July بود. زمان چه زود مي گذره و بعضي از خاطره ها ممكنه محو بشن, اما حسهاي متعلق شده به اين تاريخ ها باقي مي مونن...

 . 
Looping The Circle

گفته بودم كه چيزي كه زياد تكرار بشه, هر چقدر هم كه بار اول بديع باشه, مي شه كليشه. تكرار زياد كليشه هم مي شه ابتذال. حيف اون محتواي ناب كه به ابتذال كشيده بشه...

 . 

 Sunday, July 03, 2005

Measure Your Own Sweat

يه جايي توي Quiz Show, راب مارو (ديك گودوين) رئيس ABC (كيتنر) رو بالاخره با كلي زحمت در حال خارج شدن از officeش و جلو آسانسور گير مياره و ميخواد بهش بگه كه تقلبي بودن مسابقه رو شده, كه اين مكالمه بينشون اتفاق مي افته:


Dick Goodwin: 21 is rigged and I can prove it... I have Enright cold and that means I have you.
Kitner: Really?
Dick Goodwin: Really.
Kitner: Then how come you're the one who's sweating?



حالا قضيه ماست. با اينكه حق با ماست, اما How come we are the ones who're sweating?!

 . 
When Stupidity Rules

برداشتن اسم تابناك رو عوض كردن به يمن , هم جا هم تابلو كوبيدن "يمن", "يمن", "يمن"! وقتي كه شعور شوراي شهر در همين حد باشه كه اسم به اون قشنگي رو برداشتن, ديگه از بقيه تصميماشون چه انتظاري ميشه داشت؟!!

 . 

 Saturday, July 02, 2005

The Posts of The Lost Arc

سفرنامه امريكا
سفرنامه سوئد
سفرنامه ايتاليا
فيلم هايي كه ديده بودم
و ...


عرض شود که همه با زدن يه دكمه اشتباه پريدن.

تا من باشم كه ديگه تنبلي نكنم و هر مطلبي رو همون موقع كه مي نويسم, پست كنم!

 . 
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger