Sunday, April 30, 2006

The But Part!

کمی دقیق‌تر٬ بی‌حسِ خستهِ کمی دل‌آزردهِ مقداری نگرانِ دل تنگِ حرف-برای-گفتن دار!

 . 
No Feeling But...

ها٬ بی‌حسم امروز...

 . 
The Sweet Pain

خاطرات یک گی‌شا خوب بود. مدتها بود که این‌جور فیلمی ندیده بودم. جالب‌ترین نکته‌ش هم نوع نگاه و منطق ساده دخترک بود و این که همه کارهایی رو که می‌کرد برای رسیدن به هدفش.

راستی نمی‌دونم فیلم شغل "گی‌شا" رو درست به تصویر کشیده یا نه٬ دید سانتی‌مانتال داده و به همین جهت منزه‌ش کرده. اگه هم این‌طور باشه٬ چندان مهم نیست. حرف فیلم جای دیگه‌ست.

 . 
Saturday Night Fever!

از کرامات شیخ ما یکی آن که روی دیوار پادگان نظامی مجاور به خیابون٬ یکی از این چراغ‌های گردان رنگارنگ دیسکویی نصب کردن که شبها می‌چرخه و خیابون مربوطه رو نورافشانی می‌کنه!

 . 
Elsa

اون منولوگ ساده اول Modigliani ٬ مخصوصن با اون لحنی که ادا می‌شه٬ خیلی معنا داره. به اندازه خود فیلم می ارزه٬ شاید هم خیلی بیشتر..

 . 

 Friday, April 28, 2006

O doce... terrorista??

Aha! I found some new visitors and not any visitor, very special ones: they are from Portugal. Hope they enjoy reading this weblog enough (while it doesn’t have much Portuguese, beside that one song) to invite me to visit Saint Kitts and Nevis!

I promise to have good manners and won't ack like a terrorist! :P


 . 
Yeah Right!!

یه زمانی که inside news کمپانی‌ها رو که می‌گرفتم زودتر خبر داشتم که وضع stock شون چی می‌شه یا حرکت بعدیشون توی بازار چیه. می‌تونستم تو کارم استفاده کنم یا حتی سود اقتصادی ببرم از این اطلاعات. مهمتر از همه می دونستم که تو جریان وقایع هستم و چند قدم جلوتر از دیگران رو می‌بینم.

حالا نمردیم و یک کم inside news این حکومت رو شنیدیم (اگه واقعن صحیح باشه البته!). اما این بار فرقش اینه که آدم شاخ دار می‌آره که این‌ها بر چه مبنایی به این نتایج رسیدن و از کجا رو این پارامترها حساب باز کردن آخه؟!!

 . 
The Old Guy Never Can Jump!

توی تمام تحلیل های قضیه استادیوم که خوندم این حرف سیبستان حسابی تر بود:

"... مراجع محترم در باره مساله ای حکم می دهند که قطعا هيچ تجربه دست اولی از آن ندارند. هيچ يک از آنها نه به استاديومی رفته اند و نه ميزان اشتياق زنان ايرانی را برای شرکت در استاديوم ها می شناسند و نه به اهميت اجتماعی اين دستاورد مدنی آگاه اند. اين را من از تقليل دادن کل ماجرا به "نظر زن به بدن مرد" می فهمم. مرجعی که مسائل زنان را صرفا از ديد جنسی / شهوانی نگاه کند مرجع روزآمدی نيست نه در فقه اش و نه در نظريه اجتماعی اش. فهم مراجع مخالف از زن بسيار با واقعيت زن ايرانی شهرنشين و پرتکاپوی امروز متفاوت است. آقايان در کجا سير می کنند اگر واقعيت ها را نمی شناسند يا بها نمی دهند؟"

 . 

 Thursday, April 27, 2006

No Word is Enough

دِ برُک بَک مانتِن ...

 . 
How Many More Years?

امسال هم گذشت. این بار آروم‌تر٬ بی هیاهوتر ساکت تر. از اون پارسال پرتنش خبری نبود. اما از مهمونی و جمع شدن‌های متوالی و متعدد سالهای قبلترش هم خبری نبود. تلفن ها٬ sms‌ها و ایمیل‌‌ها هم بشدت کاهش پیدا کرده بودند. بقول پسرخاله: "آره داداش٬ این دنیا وفا نداره!!"

یه فرق دیگه هم داشت امسال. از یه روز قبلش یه غمی آروم اومد خیمه زد توی دلم. دیگه نه اون شبی که همه تو شار جمع شدن٬ نه شب بعدش خونه مامان اینا و نه حتی فرداش هیجان‌زده شدم. فقط لبخند می‌زدم و با شوخی و خنده سعی می‌کردم به همه خوش بگذره. اما توی دلم غمگین بودم. شاکی نه. ناراحت نه. فقط یه جور آروم غمگین. چرا؟ خودمم درست نمی‌دونم.

یه سال دیگه هم گذشت. تولدم مبارک!

پ.ن: دیدی آدم برای دیگران کلی حکم صادر می‌کنه٬ اما وقتی نوبت خودش می‌شه همون‌ها رو اجرا نمی‌کنه. این دفعه شد جریان اون "آداب دادن و گرفتن هدیه" کذایی و خود من!!

 . 

 Monday, April 24, 2006

Sliding Doors

داشتم به این فکر می‌کردم که اگه اون چند سال پیش اون شب اون لینک رو ندیده بودم و بعدش هم وبلاگ نوشتن رو شروع نکرده بودم٬ امروز کجا می‌بودم اصلن؟

 . 
Insomnia

"It's not who you are underneath, it's what you do that defines you"*



Rachel Dawes in Batman Begins



دیدی پترن رفتاری آدم تحت شرایط چطوری کم کم تغییر می کنه و حتی خود آدم تا خیلی بعدش متوجه اش نمی شه؟
یه چیز دیگه: دیدی این الگوی مشابهت سازی ذهن آدم گاهی چه اشتباهاتی می کنه؟

پ.ن. بی ربط: این یکی فیلم بت من با قسمت های قبلی بخاطر کارگردانی کریستوفر نولان کلی فرق می کنه.

 . 

 Sunday, April 23, 2006

The Last Train of Gunhill-3

از توی پنجره قطار٬ روی چمن‌های له شدهِ دشتِ خالی می‌شد یه تابلو رو دید که با خط کج و موجی روش نوشته شده بود:

یک عدد اسبِ آبیِ غربال شدهِ الکنِ گیجِ امروز خوش‌به‌حال شدهِ غرغروِ دلتنگِ اعلا موجود است.


اون طرف‌تر یه اسبه تو دریاچه‌ش دیده می‌شد که سرشو انداخته بود پایین و آروم آروم داشت چمدون‌شو می‌بست.

 . 

 Saturday, April 22, 2006

Spared Yet?

"That impossible anger strangling the grief, until the memory of your loved one is just... poison in your veins. And one day, you catch yourself wishing the person you loved had never existed so you'd be spared your pain."*



Henri Ducard in Batman Begins


 . 

 Friday, April 21, 2006

Play It Again Cameron

اگه گفتین (یک)وجه اشتراک من با یه دختر ۱۵ ساله چیه؟
جواب: کامرون کارتیو!

 . 
As Secret As It Gets

خانومه با ناز و ادا یک دفعه گفت: "شغل شوهر من سریه و نمی شه بلند گفت. اگه می تونین خودتون حدس بزنین."
منم برگشتم گفتم: "والا ایشون یا باید تو وزارت اطلاعات باشن٬ یا مرده شور و یا قبرکن!!"

فکر کنم زیاد خوشش نیومد!

 . 
Living With The Enemy

اومد کنارم نشست و خیلی آروم ازم پرسید: "ببینم٬ می شه کسی که اپلیکشن مهاجرت یکی دیگه رو پر کرده باشه٬ از اداره مهاجرت بخواد پرونده رو بندازن عقب و تاخیر بدن؟" که یک دفعه دوزایم افتاد جریان چیه و شوکه شدم. بعد از چند ثانیه مکث گفتم که نه نمی‌دونم (واقعن هم نمی‌دونم!). اما هنوز یه ده دقیقه‌ای همون‌طور منگ مونده بودم.

 . 

 Wednesday, April 19, 2006

Forever Kid

- اسم خودمو که می‌شنوم ناخودآگاه داد می‌زنم: "MAAAAAAAAAAAAAAAAAAZZZZZZZZZZZZZZZZZZZZ!!!"
- چقدر از اون سالها گذشته. سالهایی که بچه حسابش می کردیم و یه روز اومد دفتر من و شاکیانه گفت: "ما باهم فامیل بودیم و تو منو این قدر اذیت می کردی؟!!" کشف کرده بود که ما با هم فامیل درجه ۸ام هستیم! ۱۱ سال پیش بود انگار.
- نمی دونم چه سریه که وقتی یکی برات کوچولو باشه٬ حتی بعد از n سال و کلی پیشرفت و آدم مهمی بودن٬ بازم آدم به چشم همون "کوچولوهه" بهش نگاه می‌کنه! آخرین بار چهار سال پیش بود که سن فرنسیسکو دیدمش٬ هنوزم بچه به نظر می اومد و حالا هم باز همینطور!!
-هنوزم مشاهدات خاص خودشو داره و تئوری‌های خودشو می‌ده که گاهی باعث انبساط خاطر می‌شه. مثلن وقتی نشست تو ماشین من گفت: "آره٬ این ماشین‌های بزرگ امریکایی برای مدیرها خوبه!" یا "اگه یه روزی من اومدم ایران که ازدواج کنم٬ خواهش می کنم پس گردنمو بگیر و ببر امریکا که بدون دیوونه شدم!"

خلاصه کلی مشعوفمون کرد.

 . 
The Last Trian of Gunhill-2

و در ادامه داستان٬ اسب آبی سرش رو از پنجره کوپه به داخل آورد. گلویش را صاف نمود و شروع به خواندن کرد:

Ne me quitte pas
Il faut oublier
Tout peut s’oublier
Qui s’enfuit déjà
Oublier le temps
Des malentendus
Et le temps perdu
A savoir comment
Oublier ces heures
Qui tuaient parfois
A coups de pourquoi
Le coeur du bonheur

Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas

Moi je t’offrirai
Des perles de pluie
Venues de pays
Oþ il ne pleut pas
Je creuserai la terre
Jusqu’après ma mort
Pour couvrir ton corps
D’or et de lumière
Je ferai un domaine
Oþ l’amour sera roi
Oþ l’amour sera loi
Oþ tu seras reine

Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas

Je t’inventerai
Des mots insensés
Que tu comprendras
Je te parlerai
De ces amants-là
Qui ont vu deux fois
Leurs coeurs s’embraser
Je te raconterai
L’histoire de ce roi
Mort de n’avoir pas
Pu te rencontrer

Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas

On a vu souvent
Rejaillir le feu
De l’ancien volcan
Qu’on croyait trop vieux
Il est para¡±t-il
Des terres brulées
Donnant plus de blé
Qu’un meilleur avril
Et quand vient le soir
Pour qu’un ciel flamboie
Le rouge et le noir
Ne s’épousent-ils pas

Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas

Ne me quitte pas
Je ne vais plus pleurer
Je ne vais plus parler
Je me cacherai là
A te regarder
Danser et sourire
Et à t’écouter
Chanter et puis rire
Laisse-moi devenir
L’ombre de ton ombre
L’ombre de ta main
L’ombre de ton chien

Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas
Ne me quitte pas


 . 
Casa No Lucka!

و البته در همون راستا اگه قسمت دوم کازابلانکا ساخته می‌شد چه بلایی سر ریک می‌اومد؟ از کاری که کرده بود بازم واقعن راضی بود؟ السا چی؟ همون بهتر که ساخته نشد!

 . 
Play It Again Sam

ببینم٬ تا به حال شده که آهنگ‌های اول یه CD‌یه اون قدر خوب باشه که هربار که تو ماشین می‌شینی بزنیش اول و هیچ‌وقت نشه که آهنگ‌های آخرشو گوش بدی؟

 . 
Brokeback Mountain

دیدن این فیلم برکبک مانتین چندتا ویژگی خوب داره٬ از جمله اینکه اسمشو درست یاد می‌گیرین یا فهم لهجه میدوستیتون خوب می‌شه یا در مورد زندگی کابوی‌های مدرن یک کم یاد می‌گیرین.

اما مهمترین مزیتش اینه که دیدتون نسبت به یه سری مسائل تغییر می‌کنه و توی عقایدتون بازنگری می‌کنین و البته همزمان دیدتون نسبت به یه سری مسائل دیگه تایید و تقویت می‌شه و می‌بینین اشتباه نمی‌کردین. فیلم این دو کار رو هم ظریفانه انجام می‌ده. خلاصه کلی محظوظ شدیم و شدیدن توصیه می‌شه.

 . 

 Monday, April 17, 2006

The Last Train of Gunhill

و مسافر از قطاربان پرسید: " مگر قرار نبود اینجا آخرین ابستگاه باشه؟"

 . 
Not Really, Ditto?!

شاید برای همین بوده که قسمت دوم Ghost هیچ وقت ساخته نشد. چون با ادامه داستان یحتمل Sam ضایع می شد. البته می شه گفت Molly بیچاره تقصیری نداشت از این بابت. اما خب دیگه Sam بدجور ضایع می شد!! !

 . 
ِDitto?

در ادامه بجث دوتا قبلی(!) البته الان یاد Ghost افتادم که وقتی کار روح Sam در این دنیا تموم شد با Molly خداحافظی شو کردو رفت پی کارش اون دنیا!!

BTW: Ditto = Did you?


 . 
Loyalty To The Causeِ

"No one familiar with the history of his country, can deny that congressional committees are useful. It is necessary to investigate before legislating. But the line between investigating and persecuting is a very fine one, and the Junior Senator from Wisconsin has stepped over it repeatedly. His primary achievement has been confusing the public mind as between the internal and the external threats of communism. We must not confuse dissent from disloyalty. We must remember always, that accusation is not proof, and that conviction depends upon evidence and due process of law. We will not walk in fear, one of another, we will not be driven by fear into an age of unreason. If we dig deep into our history and our doctrine, we will remember we are not descendant from fearful men. Not from men who dared to write, to speak, to associate, and to defend causes that were for the moment unpopular. This is no time for men who oppose Sen. McCarthy's methods to keep silent or for those who approve. We can deny our heritage and our history but we cannot escape responsibility for the result. There is no way for a citizen of the republic to abdicate his responsibilities. As a nation we have come into our full inheritance at a tender age. We proclaim ourselves as indeed we are, the defenders of freedom where ever it still exists in the world. But we cannot defend freedom abroad by deserting it at home. The actions of the Junior Senator from Wisconsin have caused alarm and dismay amongst our allies abroad and given considerable comfort to our enemies. And who's fault is that? Not really his, he didn't create this situation of fear he merely exploited it, and rather successfully. Cassus was right, the fault dear Brutus is not in our stars, but in ourselves."*



* Edward R. Murrow in "Good Night, & Good Luck"



دوره مک کارتی در تاریخ امریکا همیشه از دوران مورد علاقه من بوده. عجیبه که گذاشتن چنین فیلمی در ایران اکران بشه. اون هم با شباهت های زیادی که به دوران ما و وضع موجود داره!

 . 
Omega Man

یه سریال تین ایجری مزخرف پرطرفدار امریکایی بود که یه قسمتش در روز thanksgiving می گذشت. بیشتر شخصیت های سریال توی به خونه جمع شده بودند ومثل اغلب مردم عادی داشتن فوتبال تماشا می کردند. اما یکیشون به خواهش دوست دوران کودکیش با یه تعداد تخم مرغ پشت چند تا بوته قایم شده بودند و منتظر این که گروه رقیب که از راه برسن و یه جنگ در بگیره.

آخر داستان که شب شد و خبری از گروه رقیب نشد اون که می دونست دوره این بازیها تموم شده و بزرگ شدن و دلش می خواست با بقیه دوستاش باشه دیگه ملاحظه دوستش رو گذاشت کنار و سرش داد زد که: "این قدر منتظر نباش. دیگه اونها بزرگ شدن و برنمی گردن. تو هم بهتره بزرگ بشی و دست از این کارها برداری!" هم زمان یه غمی توی چشم هر دوتاشون دبده می شد.

حالا چرا یاد این سریاله افتادم بماند!

 . 

 Saturday, April 15, 2006

Lady, Bear with Me and My Lines of Suffering


Antigamente a velha chica
vendia cola e gengibre
e lá pela tarde ela lavava a roupa
do patrão importante;
e nós os miúdos lá da escola
perguntávamos à vóvó Chica
qual era a razão daquela pobreza,
daquele nosso sofrimento.
Xé menino, não fala política,
não fala política, não fala política.

Mas a velha Chica embrulhada nos pensamentos,
ela sabia, mas não dizia a razão daquele sofrimento.
Xé menino, não fala política,
não fala política, não fala política.
...




"Once upon a time old Chica used to sell cola and ginger, and in the afternoon she would wash the clothes of some important signor; and we, the kids at school, would ask old ma Chica the reason for such poverty and for our suffering.... Little boy, don't speak of politics...But now whoever sees the face of that lady only sees the lines of suffering..."


 . 

 Wednesday, April 12, 2006

Yellow Cake Anyone?!

این سخنرانی توی مشهد و ادعای عضویت در کلوپ هسته‌ای منو یاد اون فیلمه می‌ندازه که پسره توش busboy بود و بعد یه کم که کار کرد٬ رفت پیش رئیسش که:


"Now that I have experience, I'm not a busboy anymore! You need to give me a promotion. I am a "busman" now!"


 . 

 Monday, April 10, 2006

سفرنامه پاریس -3

بعد از زیارت ادبای ایرانی به مرکز پمپیدو تشریف بردیم. عمارتی بود آنکانویسیونال(!) با لوله‌های فراوان و دودکش هایی بسیار قطور. یحتمل در آن سنوات که آن را ساخته‌اند جماعت پاریسی داخل آن بسیار دخانیات مصرف می‌نمودند و دودکش‌ها از این بابتند!

کاشف به عمل آمد که سه‌شنبه‌ها بسته است و به همین‌جهت دیدار مقدور نشد. پس در همان جوار ناهاری صرف فرمودیم مطبوع. دم برج ایفل سوار قایقی شدیم که طول رود را پیمود تا پاریس را از سن مشاهده نماییم. یاد جسی و سلین افتادیم. در این احوالات بودیم که چورتمان را تظاهرکنندگان روی یکی از پل‌ها پاره کردند. پس راهی لونتق شدیم در پی شیرینی‌جات محبوب. معلوم گشت آن عشرتکده جای نشستن ندارد و فقط می‌دهد بقولی "تو گو"! پس با دقتی زیاد انتخاب فرمودیم و راهی مهمانکده شدیم. چه رنج زیادی کشیدیم در حفظ انتگراسیون محتویات جعبه که آن روز اعتصاب بود و مترو غلغله و فشار جماعت زیاد٬ عین خط واحد خودمان.

روز بعد با دیدن آن هرم‌‌های شیشه‌ای ورودی لوور٬ آی ام پی و میتران را نفرین فرمودیم که میدان به آن زیبایی را خراب کرده بودند. جناب پی البته داخل ورودی را بسیار زیبا طراحی نموده‌اند مخصوصا هرم معکوس را و کاش بقیه هرم‌ها را هم معکوس کرده بودند یا لااقل تخت که دید میدان را نمی‌گرفتند. اول به زیارت مونالیزا رفتیم (از اول صبح هم آهنگ کذایی "مونا-مونا" را زمزمه می کردیم و تا پاسی از شب هم از مغزمان خارج نشد!). جایشان را عوض کرده بودند. وی را از شیشه پلگسی گلس آزاد کرده بودند و برده بودند وسط اتاق بزرگی بر روی یک دیوار بزرگ و داخل یک جعبه شیشه‌ای بزرگ. هنوز جماعت کثیری در دورش حلقه زده بودند و محو ایشان. وی هم با لبخند ملیح پرنخوت خود هم‌چونان جماعت را سر کار گذاشته بود که: "هاها! مگه خوابشو ببینید!!!" تعدادی نگهبان هم برای وی گمارده بودند که از عکاسی قوم بازدیدکننده جلوگیری می‌کردند و خاطیان را راهی خارج موزه.

بقیه اش بماند که بی حوصله ایم بدجور!!

 . 

 Saturday, April 08, 2006

Life is Too Short

کاش می شد همه‌مون دوبار زندگی می‌کردیم٬ نه؟ بار دوم کس‌ها و چیزهایی رو که بار اول قدرشونو ندونستیم و براحتی از دستشون داده بودیم حفظ می‌کردیم.

میدونی ترس من از چیه؟ این‌که حتی بار دوم هم باز یادمون می‌رفت و باز قدرشونو نمی‌دونستیم. مگه نه این‌که تو همین زندگی بعضی‌وقتها دوباره و چندباره‌ ‌همون اشتباه‌هارو تکرار می‌کنیم؟

فرصت زیادی باقی نیست...

 . 
سفرنامه پاریس -۲

روز سوم کله سحر تشریف بردیم برج ایفل. شئی بی‌قواره‌ایست حاصل فخرفروشی احمقانه انسان. این گوستاو هم خوب مردم را سر کار گذاشته. هرچند خود ما هم تا نوکش تشریف بردیم و پاریس را از آن بالا نظاره نمودیم. در بوستان اطراف که بسی زیباتر است پرسه زدیم و حض بردیم. و اما هیجان انگیزتر وقتی بود که از مترو پیاده شدیم و شعبه بهترین شیرینی فروشی آن دیار و بلکه دنیا در جلویمان سبز شد. چون قدری قبل مقادیر زیادی صبحانه میل فرموده بودیم٬ تصمیم بر آن شد که در وقت مقتضی به آن سرا سری زده و دلی از عزا در‌ آوریم.

بعد از نهار راهی مرقد ناپلئون - نور به قبرش ببارد- شدیم. عمارتی عظیم بود جنب موزه نظامی. باقیمانده‌هایش را در ۴ تابوت قرار داده بودند هر کذام از یک جنس و یک رنگ و آن چهار را در تابوتی بزرگ از جنس چوب قرمز فلاندی. به بزرگی یک اتاق! این آخری بیشتر شبیه یک صندلی بود تا تابوت. سلیقه‌ ناپلون را بسیار پسندیدیم. این از سوزانده شدن بهتر است و بسی بهتر از بهشت زهرا. برای دفن خودمان اگر آن حوالی جایی باشد شاید همین ترتیب را در نظر بگیریم. حالا گیریم با تابوتی کمی کوچکتر اما از همان چوب! هر چه چشم گرداندیم ژوزفین را در آن اطراف ندیدیم.

شب برای قدم زدن به شام‌الیزه و منطقه ۱۶ تشریف بردیم. بوتیک های معروف و قیمت البسه‌شان جالب و کمی بیشتر اندوه‌ناک بود!

فردایش تشریف بردیم آق دِ تقیومف! عمارت کوچکیست اما زیبا. نفهمیدیم از وسطش قرار بوده چه رد شود. اما پلاک‌های یادبود اتفاق‌های مهم برایمان جالب بود. از جمله اشغال و آزادی پاریس در جنگ دوم جهانی. کمی یاد کازبلانکا و ریک کردیم. بعد هم شام‌الیزه را قدم زدیم از ابتدا تا انتها و کمی خرید نمودیم. برای نهار هم تشریف بردیم انتقوک پاریس که در همان اطراف بود. لذیذ بود هرچند غذایش با مال شهر خودمان توفیر زیادی نداشت. بعد هم تشریف بردیم کنکوق و باغ روبروی لوور و از هوا و مناظر لذت بسیار بردیم. دست آخر هم سری ردیم به لوور برای برنامه ریزی دیدار بعدی.

روز بعد مقرر بر این بود که تشریف ببریم کاخ ورسای. اما چون اعتصاب بود لاجرم رفتیم لاپقشز دیدن صادق هدایت و چند نفر دیگر. قبرستان از این پیچیده‌تر به عمرمان ندیده بودیم (هر چند که ما اصولا قبرستان ندیده‌ایم!). برای حل معما مناسب بود. زمانی زیاد صرف پیدا کردن دفتر قبرستان شد. آنجا هم معلوم گشت که قبرکن ها و مرده‌شورها دل خوشی از توریست جماعت‌ ندارند و مایل به راهنمایی نیستند. نقشه‌ای گرفتیم و اول به دیدن جیم موریسون فقید رفتیم. انگار شفا می‌داد چون جمعیتی برای دیدن قبرش صف کشیده بودند٬ بیشتر از جوانان برومند ینگه دنیا! بعد با زحمت زیاد قبر صادق هدایت و غلام‌حسین ساعدی را پیدا کردیم. دوستان ایرانی برایشان گل و سنبل گذاشته بودند. از دیدن غلام حسین جان کلی محظوظ و کمی غمگین شدیم. در راه برگشت هم از کنار بالزاک رد شدیم که باز جماعتی -این بار از سلک و سال مکتب رو- دورش گرد آمده بودند و فاتحه می‌خواندند. درست هنگام خروج از قبرستان یک هموطن ما را گرفت که "آقا ببخشید قبر هدایت کجاست؟". ما هم که وطن دوستی مان گل کرده بود نقشه علامت‌گذاری شده را تقدیم کردیم که حالشو ببرند در آن روز عید!

 . 

 Thursday, April 06, 2006

سفرنامه پاریس -۱ *

روز اول پس از جلوس در هتل مربوطه٬ به مغازه عکاسی رفتیم تا دوربین سفارش داده شده را دریافت نماییم. از آنجا که کار مردمان پاریس ردیف است دوربین را الساعه در اختیارمان گذاشتند.

سپس از باغ لوکزامبورگ که در همان اطراف بود دیدن نمودیم. باغی بود وسیع و زیبا با حوض هایی بزرگ و یک آب‌نمای قشنگ که بارش آرام باران آن را مطبوع تر می کرد. هر چند که آن چنان که در کتاب تعریفش را کرده بودند آش دهن سوزی نبود! چون خستگی سفر و درد ناشی از تصادف -و هم چنین بارش شدیدتر باران و تاریکی هوا- غالب شد٬ به هتل برگشته و استراحت نمودیم.

صبح روز دوم به دو جزیره اصلی پاریس رفتیم. آنگونه که می گویند پاریس از آنجا شروع شده است و سالها هم محدود به همین دو جزیره فسقلی بوده است. کاخ دادگستری فرانسه را از دور مشاهده نمودیم و چون علاقه ای به امر قضا نداشتیم٬ راهی کلیسای نتردام شدیم. جماعتی عظیم در اطراف کلیسا مشغول عکاسی بودند. اما افسوس آن که هرچه نگاه کردیم نه نشانی از کازدیمو بود و مخصوصا نه اسمرلدا. در داخل کلیسا مراسم دعایی را تماشا نمودیم و از چنت کیشیشان محضوض شدیم. شاندلیری عظیم را برای تعمیر پایین آورده بودند که بیش از ۱۰۰ شمع جا می گرفت. اما بی سلیقه‌ها جاهای شمع را سیم‌کشی کرده بودند و بجای شمع می ‌خواستند چراغ بگذارند!

بعد از احساس روحانیت زیاد راهی جزیره دوم شدیم و در خیابان های باریک آن که پر از مغازه های کوچک و بقولی -ناز- بود به قدم زدن پرداختیم و حض بسیار بردیم. در آخر هم میدان باستیل را مشاهده نمودیم. کاشف به عمل آمد که زندان دیگر آنجا نیست و بجایش یک ستون بلند تا حدودی بیقواره در وسط میدانی بزرگ کار گذاشته اند و اسامی کشته های انقلاب سه روزه را بر رویش حک کرد‌ه‌اند.

آز آنجا به خانه ویکتور هوگو رفتیم که در میدان زیبایی قرار دارد. معلوم گشت که ویکی - آنگونه که در خانه صدایش می‌کرده‌اند- در آپارتمانی در گوشه میدان مربع بزرگ زندگی می کرده که اضلاع میدان مانند بازار وکیل خودمان دارای طاق‌های ضربی بود و محل مغازه‌ها و گالری‌های هنری. ویکی جان چندین کتاب خود را در همین آپارتمان نگاشته است. هرچند که آپارتمانشان قناس بود اما با آن منظره ای که به میدان و پارک وسطش داشت حق داشته اند که کتابهای خود را آن قدر طولانی و کش‌دار بنویسند. میز تحریر ایشان هم آنقدر بلند بود که به گمانمان ایشان ایستاده می نگاشته‌اند! گوناگونی ظروف خانه شان حکایت از شیطانی بچه هایشان می‌داد.

به سياق ميرزا پيکوفسکی *

 . 

 Tuesday, April 04, 2006

مغازه‌‌های پاریسی- بخش اول





پ.ن: تازه‌گی‌ها این بلاگر چه عذابی می‌ده برای آپ‌لود کردن تصاویر!!

 . 
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger