Friday, February 29, 2008

وقتی رومن رولان ر.اعتمادی می‌شود

یا How Want To Be A Masterpiece and Live Like A Soup Opera

می‌گوید: سه چهار سال پیش بود که تازه اومده بودم این شهر. یه برنامه شب شعر گذاشته بودن که منم هر هفته می‌رفتم. اونجا با یک عده آشنا شدم. کم کم شدیم یک اکیپ و با هم می‌چرخیدیم. یکی از اون‌ها یه پسری بود که اون هم تازه اومده بود اینجا. بعد مثل هر گروه دیگه‌ای رابطه‌های دوتایی پیش اومد تو اکیپ مون. دیدی که؟ اون اول با یه دختره دیگه دوست بود. بعد از شش‌ماه با من دوست شد. یه دوسالی با هم بودیم. با هم خیلی نزدیک بودیم. یعنی من فک می‌کردم هستیم. همه حرفاشو به من می‌زد. تموم خونوادشو، با اینکه ندیده بودمشون، دیگه کامل می‌شناختم. هر شش ماه‌ هم خودش یه سر می‌رفت ایران و می‌اومد کلی تعریف می‌کرد. بعد یک بار من بعد از مدت‌ها رفتم ایران. یکی از دوستامو بعد از سالها دیدم. یه سالی می‌شد که عروسی کرده بود. دعوتم کرد خونه‌شون. عکسای عروسی رو که نشون می‌داد عکس‌شو دیدم. پیش عروس و داماد ایستاده بود با یه خانم دیگه و دوتا بچه. پرسیدم این کیه؟ گفت دوست شوهرمه. اونم امریکاست. ولی زن و بچه‌هاش ایرانن. منتظرن که گرین کارتشون درست بشه. باورم نمی‌شد که زن و بچه داره. حتی اسم واقعی‌شو به من نگفته بود. یعنی به هیچ‌کس توی اون جمع نگفته بود.

می‌گوید: وقتی برگشتم خیلی عصبانی بودم. همون روز اول بهش گفتم که موضوع رو می‌دونم. اصلن جا نخورد. کلی هم دلخور شد که چرا من به روش آوردم. گفت اگه می‌خواستم که خودم بهت می‌گفتم. این موضوع حریم خصوصی من بود. توی دوست داشتن تو و رابطه‌م که با تو که تاثیر نمی‌ذاشت. نمی‌شد که سکوت می کردی و منو همین‌طور که هستم دوست می‌داشتی؟

می‌گوید: گفت وقتی اومدم اینجا، فکر کردم این یه فرصت تازه س.می‌تونم اون کسی باشم که دلم می‌خواد نه چیزی که واقعیت و گذشته به من تحمیل کردن. نمی‌خواستم کسی به چشم مرد زن‌دار به من نگاه کنه. اگه می‌گفتم که یه جور دیگه نگام می‌کردین. گفت مگه آدمی که ازدواج کرده و حالا خوشحال نیست حق عاشق شدن نداره؟ حق زندگی کردن نداره؟ یا لذت بردن؟

می‌گوید: گفت این آدمی که اینحا دیدی واقعی‌تر از اونی که زن و بچه‌داره. تازه اگر هم می‌دنستی، وقتی باز منو می‌شناختی عاشقم می‌شدی و هیچ چیز فرقی نمی‌کرد.

می‌گوید: گفت بعد از مدتی که گذشت دلم می‌خواست بهت واقعیت رو بگم، اما دیدم ناراحت می‌شی و من نمی خواستم ناراحتت کنم. گفت بخاطر بچه‌هام جدا نمی‌شم. منتظرم بزرگ بشن.

می‌گوید: گفتم بهش که این حق من بود که حقیقت رو از همون اول بدونم و خودم تصمیم بگیرم که کجا وایسم. حق نداشتی برای خوشحالی خودت از من هزینه کنی. حق نداشتی بخاطر خودخواهی خودت با زندگی دیگران بازی کنی. این کاری که تو کردی، شیادیه.

می پرسم چی ‌شد بالاخره؟
می‌گوید: با اینکه خیلی دوستش داشتم ترکش کردم. از اون جمع هم بریدم. یه سالی میشه. اما اون همون‌جوری داره با جمع رفت و آمد می کنه. از این آدم به اون آدم، هنوزم این بازی رو داره ادامه می ده.

 . 
Obama Air

چند وقت پیش به دوستی می‌گفتم: اوباما منو یاد خاتمی سال ۷۶ میندازه. البته نسخه خیلی خیلی ملایم تر.

بعد امروز یه جا خوندم وب سایت اوباما نسبت به وب سایت هیلاری کلینتون مثل اپل به پی‌سی ه.
والا حالا فک‌ می‌کنم خوش مشربی باراک به اخلاق هیلاری هم مثل نسبت اپل به پی‌سی می‌مونه!

 . 

 Monday, February 25, 2008

No Country For Non-Show-Offs

توی تمام این هیاهو اکستراوگنزایی تجاری شده بسیار برای هیچ اسکار بهترین حرف را جول کوئن رو به هالیوودی‌ها زد: "ممنون که می‌ذارین ما یه گوشه ماستمون رو بخوریم!" *


* (Paraphrasing): Thank you for letting us to play in our corner of the sand box."


 . 

 Sunday, February 24, 2008

Feeling Colin-Powell-LikeToday?

دیدین آدم به خاطر تعلق سازمانیش (همان افیلیشن خودمون) نمی‌تونه نظرش رو بدون ملاحظه بگه؟ آدم احساس کالین پاول-بودگی می‌کنه این وقت‌ها.

محض اطلاع: تعلق سازمانی/افیلیشن لزومن مربوط به کار نیست. هر تعلق‌ سییتماتیکی رو شامل می‌شه.

++++

بعد دیدی می‌گن: One man's loss is another man's gain؟ خب، در روابط رومنتیک آدمهای امروزی این مثل هم صدق می‌کنه انگار.

و طبیعتن The grass is always greener on the other side of the fence یا همون مرغ همسایه غازه خودمون هم طبعن کاربردهای وسیعی داره در این زمینه ها.

++++

یعد وقتی این نقدهای سنتوری و جونو رو می‌خونم، خوشم می‌آد که با این جبر جغرافیایی‌ام هنوز چند قدم جلوترم و می‌تونم بگم: تولد یو سو!

جالب اینجاست که هنوز ندیدم کسی به مهمترین نقطه قوت جونو، که همون دیالوگ‌نویسیش باشه اشاره کنه. جونو یک برش دقیق از جامعه متوسط پایین و متوسط بالای امریکاس و دیالوگ‌ها بصورت موجز و شاهکاری تمام خصوصیات این دو گروه رو در طول تعریف داستان و بدون به رخ کشیدن عامدانه و گل درشت بودن نشون می‌دن.

++++

آقا ما هم می‌تونیم پز‌ِ کافی‌شاپ‌هایی رو که پیدا می‌کنیم بدیم؟ یه کافی شاپ پیدا کردم به اسم Book & Coffee، گذشته از این که به اسباب و اثاثیه‌ش مال ۱۰۰ سال پیشن، دیوارهاش هم گوش تا گوش کتابخونن و البته قابل استفاده . بعد من من الان جلوی پنجره‌ش توی آقتاب گرم بعدظهر زمستونی لم دادم دارم این اراجیف رو می‌نویسم. نقطه، پایان ِ پز.

++++

آخر این که، کسی لینکی برای شهروند امروز سراغ نداره؟ من شدیدن دچار دلتنگی روزنامه‌ای از نوع شرق شدم.

 . 

 Saturday, February 23, 2008

...در هزار و سیصد و بیست و سه بیت

می‌روم بلاک باستر فیلم‌هایی را که در اسکار مطرح هستند بگیرم که قبل از مراسم دیده باشم. از میان لیست ندیده‌هایم، فقط یکی بیرون آمده است. پنج دلار و خورده‌ای برای اجاره سه شب می‌دهم.اگر بخواهم بخرم که باید بالای بیست‌دلار بدهم.

با خودم فکر می‌کنم الان اگر ایران بودم تمام لیست را می‌توانستم با یک تلفن بگویم بیاورد دم خانه با قیمت ۱ دلار برای هر فیلم آن هم به شرط تملک.

++++

این‌که دو یا چند سی‌دی از یک آلبومی را که از آن خوشت می‌آید بخری، یکی برای خودت و بقیه برای هدیه، چیز عجیبی نیست. هر کدام هم ۱۵ -۱۶ دلار آب می خورد. همه هم بلندند سی‌دی و دی وی دی را چگونه رایت و کپی کنند. اما اکثرن نمی‌کنند، چون این‌کار را دزدی می‌دانند.

++++

می‌گفت که سی‌دی عشق سرعت کیوسک بیشتر از دویست‌تا فروش نرفته است. هیتش در یوتیوب بالای دویست‌هزار بوده.

++++

دوستی دارم اینجا که با اینکه هر چند سال یک بار ایران می‌رود یک نرم افزار کپی شده هم روی لپ‌تاپش نیست. همه نرم افزارهایش اپن سورس هستند. اعتقاد به اپن سورس و مجانی بودن نرم افزار دارد. اما کپی غیرقانونی را هم استفاده نمی کند.

++++

تهران که بودم ۳۰۰ تایی دی وی دی خریده بودم ظرف دو سال و خورده‌ای. توجیه‌ هم می‌کردم برای خودم که بعد می‌گویم.

+++++

معلم یکی از دبیرستان‌های اینجاست. می‌گوید بچه‌ها همه موسیقی را بین هم کپی می‌کنند. اگر کسی سی‌دی بخرد می‌گویند زیادی پول دارد و گوگول است.

فقیر‌ترین دوره زندگی یک آدم در اینجا معمولن دوره دبیرستانش است البته.

++++

چند تا آلبوم اکسیوم چویس را برداشته بودند، چند آهنگ از میان شان انتخاب کرده بودند، صدای مامک خادم را برداشته بودند و بعنوان یک آلبوم جدید زده بودند در ایران! چند نمونه از این خلاقیت ها سراغ دارید؟

بیشتر مترجم های ما هم که ماشالله بدون حتی خبر کردن نویسنده اقدام که ترجمه و نشر کتاب می کنند.

++++

صدا و فغان جماعت فیلم ساز سر پخش غیر قانونی سنتوری را که شنیده‌اید. شرط می‌بندم در خانه اکثریت‌شان را باز کنی، آرشیو فیلم کپی شده مبسوطی می‌بینی.

++++

همین وبلاگستان را نگاه کنید. به محض این که یکی مطلبی را از کس دیگری کپی می کند، (به درستی) دادمان هوا می رود که وانفسا!

++++

- آقا اینها پول نفت ما رو خوردن. ما هم حالا چندتا فیلم کپی کنیم. مگه چی می‌شه؟
- این‌ها همه شرکت‌های چند ملیتی هستند یا مال یهودیها. هنرمند‌ها رو هم استثمار می‌کنن. خودشون یک مشت دزدند.
- (یک عده که اصلن توجیهی ندارند. فقط چپ و راست کپی می‌کنند و کلی هم افتخار می‌کنند که مثلن فلان فیلم را کپی کردند یا زودتر از دیگران دارند.)
ـ تلویزیون خودمان لابد بعنوان مقابله با تهاجم فرهنگی فیلم‌های هالیوودد چپ و راست دوبله و پخش می‌کند بدون پرداخت حقوق‌شان.
- من اینها رو کپی می‌کنم چون تاثیر فرهنگی دیدن و شنیدنش مهم‌تر از پرداخت حقوق مولفش هست. دارم کار فرهنگی می‌کنم.
- حال داری ها!
- خارجی‌ها را کپی کنیم اشکال نداره. ایرانی‌ها رو می‌خرم که حمایت‌شون کنم (یک جور مدرن شده حلال بودن مال کافر به گمانم!)
- قیمت اصل اینها با درآمدهای ما منطبق نیست. اگر با قیمت مناسب ایران اراپه می‌کردند اصلشون رو می‌خریدم. حقوق مولف باید مطابق سطح درآمدهای هر کشور تعیین بشه (این توجیه خودم هم بود البته.)

این‌ها آنهایی بود که من شنیده بودم. توجیه‌ دیگری نبود؟

++++

استاد حقوق بین ‌الملل است و محقق یکی از بهترین دانشگاه‌های امریکا. دارد در مورد حقوق مولف (Intellectual Property Rights) سخنرانی می‌کند و قوانین امریکا و کشورهای دیگر و مسایل مربوطه و چکار باید کرد و اینها. جایی از حرفهایش مثال‌های متعددی از کشورهای جهان سوم میزند و نتیجه می‌گیرد: اگر کشورهای در حال توسعه را نگاه کنید که در چند سال اخیر پیشرفت قابل توجهی کرده‌اند همه بدون استثنا قوانین حقوق مولف را رعایت کرده‌اند. در مقابل شرکت‌های غربی صاحب آی پی و کپی رایت هم در قیمت و شرایط با آنها کنار آمده‌اند.

++++

جا نماز آب نمی‌کشم. اما خودمانیم، این همه ادعای روشن‌فکری‌مان سقف فلک را شکافته و فکر می‌کنیم مثلن الیت این اجتماع هستیم و چشم و چراغ این ملت. پس چرا وجدانمان یک ذره هم درد نمی‌گیرد از این همه دزدی کردنمان؟

 . 

 Thursday, February 21, 2008

Gone Baby Gone

نه جدن، اگر جای هیلاری بودید، الان چکار می‌کردید؟

 . 
Will It Make It Easier Now That You Got Someone To Blame?

کلاهمان را برمی‌داریم به افتخار آقای بونو به خاطر فعالیت های ضدجنگ و انسان‌دوستانه‌اش. از آخرین بار، نه سال پیش در واشنگتن، پخته‌تر شده. هم حرف زدنش، و هم شعر‌ آوازهایش. از یک هیجان زده شلوغ کن سیاسی ‌رسیده است به یک فعال انسانی با دید جهانی.

 . 

 Tuesday, February 19, 2008

How To Look Good Downhill

Whistler Village, Feb 08 , Once_Again


بعضی از این کانادایی‌ها مثل بچه‌ها دم مرزشان مقابله به مثل می‌کنند. خانم مرزبان هی می‌پرسید: کجا می‌رین؟ رزرو هتل دارین؟چه مدت می‌خواهین بمونین؟ به جاش برگشتن آقای دم مرز امریکایی خیلی شیک فقط پرسید: اسکی چطور بود؟

++++

ونکوور هنوز هم مثل ده سال پیش قشنگ و تمیز و مرتب و یک نیویورک کوچک کمی اروپایی شده به نظر می‌آید. اسمش را هم بهتر است عوض کنند بگذارند ونکوورآباد از بس ایرانی دارد. ده سال پیش که این‌فدر ایرانی زیاد نبود. توی همه شغلی هم هستند از کارمند استارباکس بگیر تا مغازه‌دار و مبل‌فروش و معاملات ملکی و الخ. از شش آپارتمانی که برای اجاره دیدم، ۵ تا صاحب‌ ایرانی‌داشتند. توی خیابان هم همه‌اش صدای حرف فارسی می‌شنیدیم.

++++

می‌روم اسم‌مان را برای گرفتن میز شام بنویسم. می‌گوید: حداقل ۲.۵ ساعت باید منتظر باشین. می‌گویم‌: تازه ساعت ۶.۵ شبه که! می‌گوید: از ساعت ۵ آمدند اسم نوشتن. می‌روم لانجش که جای سوزن انداختن نیست. خانمی با یک سینی اشتهاآور (همان اپتایزر خودمان) می‌آید و تعارف می‌کند. یکی برمی‌دارم. زبانم قیلی ویلی می‌رود با آن همه مزه های خوشمزه. ده دقیقه بعد باز یک خانم دیگر با یک سینی دیگر از نوع دیگری اشتها‌آور می‌آید. باز یکی از آنها کافی است زبانم را آن قدر قلقلک بدهد که بفهمم جاهایی جدید از زبان آدم مزه را حس می‌کند! حالا می‌فهمم چرا مردم حاضرند بیشتر از ۲.۵ نیم منتظر بمانند تا اینجا شام بخورند.

++++

دوستم می‌گوید: انگار شما دوتا را با موشک انداخته باشند وسط بهشت. نمیدونین بیرون چی می‌گذره و همش دارین غر می‌زنین.

++++

تازه می‌فهمم آدم روشنفکر ایرانی می‌تواند مثل یک کاسب مغازه‌ای فکر کند هر چند که یکی معروف‌ترین و معتبرترین ایرانی روشنفکر امروز ایران باشد و هر جند این چند سال این همه به جمع‌های روشنفکری بین‌المللی مسافرت کرده باشد. کاش یک کم مقیاس کردن یاد می‌گرفت حداقل!

++++

ویستلر پایین زرمات سویس و بالای اسنوبرد یوتا و بلک بیر نیویورک در رده‌بندی قرار می‌گیرد. با آن هوای عالی و برف عالی و پیست‌های عالی‌اش. المپیک ۲۰۱۰ هم طبیعتن عالی خواهد بود اینجا.

بدون آمادگی بدنی هم اسکی کردن عین این می‌ماند که کشتی گیر حرفه‌ای بازنشسته‌ای باشی که بلدی فیتیله پیچ کنی اما زورت نمی‌رسد فن را اجرا کنی و زود به هن و هن می افتی!

با همه اینها اسکی کردن برای من مثل همیشه حکم مدیتیشن را دارد. وقتی که توی پیستم به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کنم.

++++

همین اعتماد به نفس کاذب است که باعث می‌شود آدم یک‌سال رفته را از همین دیروز قهر کرده بپنداری و فکر کنی همین فردا پس فردا خودش برمی‌گردد.

++++

و آخر این که: خانم‌های عزیز، در هر سنی و در هر حرفه‌ای هستید یادتان باشد که با یک مینی کوپر- ترجیحن قرمز- و یک اپل ایر طبیعتن سفید خیلی جذاب‌تر به نظر می‌رسید.

 . 

 Saturday, February 16, 2008

Elvis Has Left For A Meeting

همین ویدیو‌ها را می‌بینند که وقتی می‌گویم در جلسه هستم و نمی‌توانم صحبت کنم، باور نمی‌کنند!

 . 

 Friday, February 15, 2008

The Thorned (!) Birds

مرحوم مهندس بازرگان به غیر از لیبرال بودن محسنات زیاد دیگری هم داشت. آرام و اهل تساهل بود. همیشه مودب و متین بود. انسان خوبی بود. آدم شوخ‌طبعی هم بود. یک بار همان اولایل انقلاب یک خانمی که تازه به نمایندگی مجلس انتخاب شده بود، به اسم دباغ به گمانم، با اینکه از هر نظری در مقابل مرحوم بازرگان هیچ عددی محسوب نمی‌شد در یک سخنرانی به ایشان توهین کرده بود. توهین و نه انتقاد. می‌گویند وقتی خبرش را به بازرگان داده بودند، او با شوخ‌طبعی همیشه‌گی‌اش خندیده‌ بود که: "اون که به ما ن.... بود، کلاغ ک... دریده بود!"

آدم نباید به حرفهایی که پشت سرش زده می‌شود توجه کند. بگذارد هر چه می‌خواهند هیاهو کنند. فرهنگ و شعور اجتماعی خودشان را نشان می‌دهند. اگر جرات داشتند یا حرفشان درست بود جلوی خود آدم حرف ‌شان را می‌زدند. اما بعضی مواقع وقتی آدم می‌شنود که چه کسی توهین کرده، آدم یاد کامنت مهندس بازرگان در مورد خانم دباغ می‌افتد.

 . 

 Thursday, February 14, 2008

A Love Song For Asghar Agha

امروز رفته بودم یک ساختمان دیگر و بین دو جلسه نشسته بودم در لابی ساختمان روی لپ‌تاپم کار می‌کردم که دیدم یک آقای مسن مو سفید با کت شلوار سرمه‌ای پیراهن سفید و پاییون قرمز می‌گردد. بعد معلوم شد سه آقای دیگر هم همراهش هستند با همین شکل و شمایل اما جوانتر. به خانم پذیرایی کننده (همان ریسپشنیشت خودمان) اسم یکی را دادند. آقای مورد نظر که از پله‌ها پایین آمد، یک گل سرخ قرمز دادند به دستش با یک کارت تبریک و همگی زدند زیر آواز. برایش دو آواز عاشقانه اجرا کردند در حد ای میس یو و کن آی کال یو و این حرفها. آقای دریافت‌کننده هدیه ی ولنتاین هم وسط لابی ایستاده بود و در بین مردمی که می‌آمدند و می‌رفتند گوش می‌داد و کیف می‌کرد. بعد هم یکی از خواننده ها را ماچ کرد.

بعد من فکر کردم حالا که توی ایران ولنتاین و همه جوانبش را این قدر خوب قبول کرده‌ایم پس چرا این هدیه آواز زنده مد نشده هنوز؟ بعد دیدم اولن خانم‌ها که نمی‌توانند بخوانند. پس گروه باید تمامن مرد باشند. بعد یک گروه مرد اگر قرار باشد برای یک آقا آوازهای عاشقانه بخوانند چه شود! مثلن چند مرد گنده برای یکی آقای مورد نظر با صدای کلفت فریاد بکشند که "از آن دم که در بند تو‌ام آزادم!" یا با طنازی و قر و ادا بخوانند "بهاره بهاره..." یا چشم بر هم بگذارند و "مرا ببوس، مرا ببوس برای آخرین بار!!" آقای مورد نظر که مجذوب نخواهند شد هیچ, کلی هم مورد مضحکه همکارانش قرار می‌گیرد. بعد هم اگر دریافت کننده هدیه خانم باشد لابد اگر چند مرد برایش آواز عاشقانه بخوانند, همکاران مردش غیرتی می‌شوند یا مرتب دوست پسرش زنگ می‌زند که "چی شد؟ بهشون چی گفتی, اونها بهت چی گفتند" و اینها. تازه ممکن‌است آبرویش ‌برود اگر قرار بوده که معلوم نشود رابطه دارد و کلی داستان پشت سرش می سازند و از این قبیل. بعد هم تازه بعید می‌دانم ارزش هدیه آواز زنده را ملت بدانند!

خلاصه همان بهتر که این یکی کپی نشده!

 . 
Changing Lanes

1- کسی می‌داند نیم‌فاصله در ویستا پشتیبانی می‌شود یا نه؟
2- کسی می‌داند چیزی معادل traylayout برای ویستا وجود دارد یا نه؟

+++++

از آنجا که دوران قطار سواری من دیگر سر‌آمده و عملن ۲۴ ساعته به اینترنیت وصل هستم، دیگر آف لاین نوشتن و جمع کردن و یک باری منتشر کردن (همان کشینگ خودمان) معنا ندارد. هر تکه را همان وقت می‌شود پست کرد و خلاص.

آن سبک نوشتن البته مزایای خودش را داشت.

+++++

برخلاف خیلی‌ها که سیب سبک-سر (همان اپل ایر خودمان) را قبول ندارند به نظر من برای کسی با کاربردهای محدود, رو-زانویی (همان لپ‌تاپ) خوبی‌است. نازکی‌اش و وزنش به نسبت اندازه‌ اش هم عالی‌ست و تماسگاهش (همان تاچ‌پد خودمان) هم خیلی بهتر از موش واره کار می‌کند.

در همین راستا, نسل بعدی رو-زانویی ها ( همان لپ‌تاپ‌های خودمان) احتمالن می روند به سمت نازکی سیب سبک-سر و قابلیت های رایانه قاب عکسی (صد البته همان تبلت پی سی های خودمان) .

 . 

 Wednesday, February 13, 2008

The Folly of Attacking Iran

این آقای استفن کینزر, همان نویسنده همه مردان شاه, نکات جالبی را-در واقع از منظر جالب تری- در مورد وقایع تاریخی روابط ایران و امریکا عنوان می کرد. اگر فرصت کردید این تور The Folly of Attacking Iran را بروید. بعد هم چنین فعالیت های کلی تحسین برانگیزند و نیاز به پشتیبانی تمام کسانی دارند که به دیپلماسی و مذاکره اعتقاد دارند و نه جنگ.

 . 

 Tuesday, February 12, 2008

مسابقه برگزارنشده جشنواره فیلم اسکار

امروز دیدم ۱۲ روز بیشتر به اسکار نمانده. بعد رفتم لیست نامزده ها را دیدم که از میان‌شان فقط اینها را دیده‌ام:

Atonement, Juno, Michael Clayton, No Country for Old Men, There Will Be Blood, The Diving Bell and the Butterfly, Into the Wild, American Gangster, Gone Baby Gone, Ratatouille, Persepolis, The Bourne Ultimatum , The Kite Runner.



و لیست ندیده‌هایم هم تا این لحطه عبارتند از:

12, The Counterfeiters , Beaufort , Mongol, The Savages, Away from Her, Lars and the Real Girl , Surf's Up, The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford, Eastern Promises, In the Valley of Elah, La Vie en Rose (La môme), Elizabeth: The Golden Age,Sweeney Todd: The Demon Barber of Fleet Street, I'm Not There, Charlie Wilson's War.



که نه‌تای اول -درشت شده‌ها- مهم‌اند از نظر من. الان داشتم فکر می‌کردم با این همه گرفتاری‌های جورواجور عمرن من بتوانم همه این نه فیلم را در عرض دوازده روز ببینم مخصوصن که آخر هفته هم مسافرتم. بعد گفتم شاید کسی پیدا شود که حاضر بشود در دیدن فیلم‌های ندیده اسکاریش با من مسابقه بدهد تا برای رقابت هم شده بجنبم. مسابقه‌اش هم ساده بود: هرکس اسم فیلم هایی را که تا مراسم اسکار دوست دارد ببینید بنویسد و روز اسکار هر که زودتر به آخر لیستش نزدیک تر شده بود, برنده است.

بعد راستش دیدم هیچ کدام از این نه تا فیلم روی پرده نیست در سینماهای دهات من. حتی هنوز نمی دانم بلاک باستر این اطراف کجا هست اصلن. برای همین هرکس خواست با هرکس دیگر مسابقه بدهد.

+++++

من تا به حال بین باراک و هیلاری زیاد تفاوت قائل نبودم. یعنی باراک را به هیلاری ترجیح می دادم با اختلاف کمی. بعد هم وجود بیل کلینتون در کنار هیلاری را یک نکته مثبتی می دانستم برای کاخ سفید. اما امشب که مصاحبه ماشل, همسر باراک, را با لری کینگ گوش دادم کلی حض بردم از هوش و شخصیت این زن. این زوج باراک- ماشل هیچ که از آن زوج کمتر ندارند, بلکه سوئیت تر و فهمیده تر از این فرست لیدی-تو-بی من ندیده ام تا به حال.

+++++

سخت است باورش. اما حتی موزه مقابل خانه من هم تکه ای از پرسپولیس تخت جمشید را دارد.

 . 

 Saturday, February 09, 2008

History of the World-Part N

هاها! با اغماض از اشتباه گرفتن لهجه عربی به جای فارسی, این سه تا کلیپ وضعیت امروز رهبران دنیا را عالی تشریح می کنن.

 . 

 Saturday, February 02, 2008

Little Man Tate

An Old House, San Francisco, December 07 , Once_Again

آپارتمان فریژر را داده‌اند به من. یطور موقتی البته. فقط ماردی و دفنی و ادی را کم دارد. مخصوصن دفنی را!

++++

فکر کن با این پابلیستی و این ذهن‌های عمومیت‌ده ما ایرانی‌ها و این سیستم درب و داغان پروفایلینگ خارجی‌ها، هیچ بعید نیست که بعد از دو سه ماه هر پسر دانشجوی ایرانی رشته مهندسی که بخواهد برای ویزای دانشجویی به سفارت کانادا اپلای ‌کند بعد از طی کردن تمام مراحل مصاحبه مواجه ‌می‌شود با این صحنه که یک دفعه کنسول از زیر میزش یک عروسک بادی با ابعاد بزرگ در می‌آورد می‌گذارد جلوی دانشجوی علم‌دوست که واکنش او را تحلیل کند!

++++

از من می‌پرسد: به نظر تو بفرستیمش خارج یا نه؟

هنوز دیپلمش را نگرفته, جز ده نفر اول المپیاد فیزیک ایران شده و می‌گذارند دو رشته را بدون کنکور انتخاب کند و بخواند. می‌گوید همین الان هم سطح سواد فیزیکش در حد لیسانس است. می‌مانم جوابش را چه بدهم. از یک طرف حیف است خلاقیت و هوش یک چنین آدمی در محیط نه چندان پویای دانشگاه‌های ایران سرخورده بشود. از طرف دیگر هزینه سالی چهل پنجاه‌هزار دلاری دانشگاه درست و حسابی اینجا کار آسانی نیست و اگر به دانشگاهی به جز همان ده‌تای اول بیاید وقتش را تلف کرده.

آخرش می‌گویم بگذار سال اول را ایران بخواند و اگر از سیستم آموزشی زده شد بعد یک فکری برایش می‌کنی.

++++

هر چقدر شهادت سنت سباستین آقای دبوسی و مخصوصن آقای درامرش آدم را یاد سکانس کنسرتوار مردی با لنگه‌کفش قرمز تام هنکس بی‌اندازد یا شب معجوج آقای شونبرگ حواس آدم را متوجه معماری سالن کند و موسیقی کارکرد موسیقی زمینه را پیدا کند, این آقای برامس بی‌خود نبوده که ۲۲ سال از عمرش را صرف یک سمفونی کرده که حتی آدم بی‌سوادی مثل من را هم مجذوب می‌کند و باعث شود که 30 دقیقه‌ای را فقط گوش باشم و در یکی یکی سازها و ترکیب شان غور کنم و لذت ببرم و به چیز دیگری فکر نکنم جز موسیقی محض.

++++

شرط می‌بندم با نصف پولی که هر کدام از اینها خرج سگ‌شان می‌کنند می‌شود چند بچه‌ی جهان سومی را در مدرسه نگه داشت. آن وقت توقع دارند وقتی با سگ‌شان در آسانسور می‌بینی‌تشان، احوال سگ را به اندازه احوال خودشان بپرسی و قربان و صدقه سگ‌شان هم بروی!

++++

با عرض شرمنده‌گی، اما اکثر خانم‌های نسل اول ایرانی را می‌شود از طرز لیاس پوشیدن و آرایش کردنشان و بیشتر دخترهای نسل دومی‌ها را از طرز ایرانی رقصیدن‌شان از فاصله ده کیلومتر حدس زد. کاش این دو گروه یک کم مبادله پایاپای فرهنگی بکنند در این زمینه‌ها. حتمن خانم‌ها هم کلی از این جور توصیه ها را برای آقایان نسل اول و دوم ایرانی دارند البته.

بعد هم، نمی‌دانم چرا تازگی ظاهر دخترهای نسل دومی, آدم را یاد عکس ‌روی جلد مجله‌های سالهای ۱۳۵۰ ایران می‌اندازد. از همان رده گوگوش و نوش آفرین و لیلا فروهر آن زمان‌ها. شاید بخاطر اینکه بیشترشان برخلاف دخترهای داخل ایران بینی طبیعی خودشان را جزیی از شخصیتشان می‌دانند و دست جراح نمی‌دهند.

آخر هم, آدم احساس خوبی می‌کند وقتی می‌بیند در میان آن همه سیندرلا و دنیا مثل تو نداره و بهاره-بهاره، بچه‌های نسل دومی که فارسی را با لهجه حرف می‌زنند تقریبن تمام شعر ای ایران را، حالا گیریم با ورژن دیسکویی‌اش، از حفظ می‌خوانند.

++++

جایی در لاست می‌گوید: مردی که هر شش ماه شهرش را عوض می‌کند، یا دارد از چیزی فرار می‌کند یا دنبال چیزی می‌گردد.

++++

راستش داشتم فکر می‌کردم درست می‌گویند که من آدم قدی هستم. اما هربار هم که سر موضوع مهمی کوتاه آمده‌ام, در نهایت به این نتیجه رسیده‌ام که کارم اشتباه بوده و همان اول باید کوتاه نمی‌آمدم. فرق کوتاه آمدن با کنار آمدن هم در این ‌است که در اولی از خواسته خودت چشم می‌پوشی بدون اینکه این کوتاه آمدن را قبول داشته باشی، در دومی اما تغییر موضع می‌دهی. همین می‌شود که آدم می‌تواند راحت خیلی جاهای زندگی با شرایط موجود کنار بیاید چون اصل موضع‌اش بیشتر سلیقه‌ای بوده یا از سر ترجیح. اما آنجا که این تغییر موضع با اصول اعتفادی یا بدتر از آن با احساساتش منافات دارد اشتباه بزرگی می کند اگر از مواضع‌اش عقب نشینی کند.

گاهی شجاعت زیادی می‌خواهد که آدم سر مواضع‌اش بایستد بدون آن که از دیگران هزینه کند.

++++

یک بار هم نوشتم که به تقدیر به معنی عام آن اعتقادی ندارم. تقدیر چیزی نیست جز برآیند خواسته‌ها و عملکرد آدم‌ها و جامعه‌ اطراف ما که در وضعیت ما تاثیر می‌گذارد. بعد همه‌اش را می‌اندازیم گردن تقدیر و سرنوشت و خواست خدا و شاید-حکمتی-دارد و از این قبیل. برعکس می‌شود تقدیر را مقهور کرد یا حداقل اثرش را کم کرد اگر باهوش بود و موقعیت ها را بتوان درک و از پیش پیش‌بینی کرد و تا آنجا که می‌شود نگذاشت دیگران زندگی آدم را در دست خودشان بگیرند. هر جا کوتاه بیایی ضرر کرده‌ای.

++++

پست اخیر کتی باعث شد یادم بیاید که بیشتر خواب‌هایی که این شب‌ها می‌بینم چیزی شبیه مولهالند درایو هستند: خط زمان می‌شکند و کازالتی معنی ندارد و آدم‌ها در هم مرف می‌شوند و معلوم نیست کی به کی است.

 . 

 Friday, February 01, 2008

Additional Short Cuts

۱ اضافه: البته نه که ما یک مدت زیادی پالیتیشنز بهیوین بدلی دیده‌ایم باراک و هیلاری حالا که تازه درست رقتار می‌کنند هیجان‌زده می‌شود آدم.

۲‌ی آن د هاوس: اینکه سنتوری را مقایسه کردم با نو کانتری و جونو برای این بود که موضوع هر سه فیلم از موضوعات نخ‌نما شده ژانر خودشان ‌ است اما این نحوه بیان داستان و پرداخت فیلم هست که کیفیت‌شان را این همه فاصله می‌اندازد..

 . 
Minority Report

عجالتن دو عدد تصحیح موضع برای جلوگیری از آه مردم و آتش جهنم:

۱. اوباما و کلینتون امشب خیلی خوب با هم مناظره کردند. نه تنها به هم نپریدند که سعی کردند تفاوت‌ دیدگاهایشان را نشان بدهند بدون اینکه هم دیگر را خراب کنند. و البته شباهت‌هایشان خیلی بیشتر از تفاوت‌هایشان بود و من شخصن فکر می‌کنم ترکیب اوباما-کلینتون بیشترین شانس را خواهد داشت اگر سرعقل بیایند.

۲. نامه داریوش مهرجویی کلی خواندنی بود و نشان می‌دهد چی می‌کشد از دست شرایط و ضوابط و روابط. سنتوری هم آن‌قدرها هم در معیار سینمای ایران درچه سه نیست. ولی وقتی مقایسه می‌شود به کارهایی مثل نو کانتری فور اولد من یا همین جونو, خوب به چشم نمی‌آید.

 . 
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger