Monday, April 28, 2014

لابد زمان است که حرف می‌زند


Curly: Do you know what the secret of life is?
[holds up one finger]
Curly: This.
Mitch: Your finger?
Curly: One thing. Just one thing. You stick to that and the rest don't mean shit.
Mitch: But, what is the "one thing?"
Curly: [smiles] That's what *you* have to find out.



پ. ن: لابد الان درست بعد از چرخش نیم قرن، باید چهار تا تجربه‌ی ناب زندگی بنویسم و پنج آنالوژی بکر بکار ببرم و شش نقل قول از مارکز و همینگوی و هوراکامی و فون تریه و لنون و ونگات بچپانم که بعله اگر زندگی به من یک چیز آموخته باشد همین است که و بعدش هم یک معنای ژرفی از زندگی را درست در چهل و دو کلمه بگویم. یا شاید یک چیزی بنویسم در همان راستای کاری که داگلاس آدمز در راهنمای علافان کهکشانش کرد و ملتی را گذاشت سر کار. نه آقاجان! همین که کرلی گفت!

دوشنبه‌ی بارانی هشت اردیبهشت هزار سیصد و نود و سه، خواب آلوده در ژنو.

 . 

 Thursday, April 10, 2014

The Grand Central

می گوید: "می‌دونستم یک کم معاشرت جدید حالت رو خوب می‌کنه". من دارم به آدم‌ها فکر می‌کنم. دسته دسته‌‌ای که هر چند سال میایند و می‌روند. آن قدر آمدن و رفتن‌ها عادی شده که هر چند کشف آدم‌های جدید هنوز هیجان انگیز است، اما انگار کل داستان کلیشه‌ شده. هر چقدر هم آدم درست و حسابی و باب طبع آدم ازشان دربیاید، باز می‌دانم که یک روزی گم می‌شوند. بعد از مدتی دیگر خیلی هیجان انگیز نیست وقتی می دانی در ایستگاه قطار داری زندگی می‌کنی.

 . 
Never Think You Know It All

وقتی زیاد مسافرت می‌کنی، با آدم‌هایی که زیاد مسافرت می‌کنند هم بیشتر دم‌خور می‌شوی. می‌گوید یک سالی یک میلیون مایل مسافرت کرده بوده. طوری که هروقت می‌خواسته پرواز کند کافی بوده زنگ بزند و خط هواپیمایی جایی را برایش در اولین پرواز پیدا کنند. حتی اگر هواپیما پر بوده، بلیط یکی دیگر را کنسل می‌کردند که ایشان سوار شوند (یک میلیون مایل در یک سال خیلی است. این چند سال من را روی هم بگذاری شاید پانصد هزار مایل بشود). آن یکی بین اعضای خانواده‌اش مسابقه‌ای برقرار است که اگزاتیک ترین مسافرت را هر سال چه کسی می‌برد. خانواده که می‌گویم یعنی خودش و پسر و دختر بزرگ خودش. اگزاتیک طبعن پاریس و لندن و بارسلون و پراگ نیست. شاخ آفریقا و دم استرالیا و قلب آمازون امریکا جنوبی و ایستگاه اول کوهنوردان اورست و از این قبیل است. بعد طبعن تعطیلات ما که کیوتو و ونیز و بارسلون باشد به چشم‌شان چیزی نمی‌آید. زیادی معمولی و پیش و پا افتاده و حتی ملال آوریم. زیادی دیروزی هستیم. این‌ها را گفتم که بگویم دست بالای دست زیاد است. به آدم‌ها از بالا نگاه نکنیم. دوبی و ترکیه هم اگر از دید کسی هنوز خارج است بگذار باشد. کیش هم اگر هنوز لوکس و جذاب و فانتزی کسی است، خوب حالش را ببرد. مهم لذتی‌ است که آدم می‌برد.

 . 
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger