برشهای از زندگی
پسرک دستفروش روی چمن وسط خيابون ميرداماد داشت شنا میرفت. شنا رفتنش که تموم شد٬ نشست و با قیافه خیلی جدی شروع کرد به حرکت چرخشی پاهاش. درست سر ظهر و بیتوجه به آمد و شد ماشینها و شلوغی اطراف.
xxxxx
مرد میگفت: "بار اول حلقهمو رو از دستم در آوردم. این اواخر٬ عکس زنمو جلوم میذاشتم وقتی با معشوقهم همخوابه میشدم."
xxxxx
دیگه هیچی.
Link .