Friday, March 07, 2008

Obama and Hilary, and The 3AM

هیلاری یک آگهی تلویزیونی دارد که در آن یک نوزاد خوابیده را در شب نشان می‌دهند. بعد کاخ سفید نشان داده می‌شود و گوینده می‌پرسد: وقتی در ساعت ۳ سه صبح که فرزندان شما آرام خوابیده‌اند و تلفن قرمز کاخ سفید زنگ می‌زند به چه کسی اعتماد می‌کنید که جواب دهد؟
من تا ابن تبلیغ را دبدم گفتم: خب معلومه خودم. من هر شب که دارم ساعت ۳ از خواب پا می‌شم به هر حال، خب تلفن رو هم جواب می‌دم!

 . 

 Tuesday, March 04, 2008

!چه کسی از این همه رای‌دهنده می‌ترسد؟

او (-): ایران نمیای(انتخابات مجلس) رای بدی؟!
من (+): نه نمی رسم. اما تو رای بده لطفن.
-: عمرن!
+: بابا میگن اصلاح‌طلب ها تهران ۲۰ تا لیست دادن.
-: برو بابا توم. همه اصلاح‌طلب‌ها چه گلی زدن سر ملت اون دوره که حال ۲۰ تاشون بزنن مثلن؟!
+: خب پس جای من برو رای بده.
-: نمی‌خوام. خودت بیا.
+: خب بیا رای‌هامون رو عوض کنیم. تو برو به اصلاح‌طلب‌ها رای بده، منم به هرکی از کاندیداهای پرزیندسی (امریکا) بگی رای می‌دم به جاش.
-: (سکوت... انگار پیشنهاد رای دادن در امریکا وسوسه کننده بوده!)
-: (باز سکوت...)
+: حتی بخوای حاضرم به مک‌کین رای بدم!
-: (باز سکوت... )
-: نه صرف نمی‌کنه! اگه خیلی اعتقاد داری خودت بیا رای بده!!


تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

 . 

 Monday, March 03, 2008

!آنها حتی مردان را اخته می‌کنند

یا چگونه اسمال‌آقا اسی‌جون خوانده شد!
سنت پال نوشته بود: "زنان باید در کلیسا سکوت کنند." قرنها بعد ایتالیایی‌ها این نوشته سنت پال را این‌گونه برداشت کردند که زنان نباید آواز بخوانند. (می‌بینین که ما تنها نیستیم که حرفها رو اشتباه برداشت می کنیم!).همین شد که گروه‌های کر موسیقی در آن زمان ها فقط اعضای مرد داشتند. بعد که نیاز به دامنه وسیع‌تری از صداها احساس شد، بچه‌ها هم به ترکیب گروه کر اضافه شدند. بعد از مدتی باز به این نتیجه رسیدند که نیاز به دامنه وسیع تری از صداها - صدای زنان - در اپرا هست. (آدم فکر می‌کنه خب پس از خر شیطون پایین اومدن و بالاخره گذاشتن زنها هم آواز بخونن. اما نخیر، پس حرف سینت پال چی می‌شه؟!) به این ترتیب در اوسط قرن ۱۶ بود که اخته کردن مردان برای آنکه از آنها خواننده سوپرانو تربیت کنند در اروپا رایج شد!!!

متن ادامه می‌دهد:
اخته‌گری آن چنان موجب تربیت مهارت‌های آوازی شاهکاری شد و چنان رنگ به آوازها اضافه کرد که مردان اخته شده طرفداران زیادی پیدا کردند و درآمد عالی. مدارس آوازخوانی در سرتاسر ایتالیا برقرار شد و پسران اخته برای شش تا هشت سال در این مدارس تربیت می‌شدند.

خوب طبیعتن چندتا سوال پیش می‌آید. یکی اینکه اول اخته می‌کردند و بعد تعلیم می‌دادند یا اول تعلیم می‌دادند بعد اخته می‌کردند؟ اگر اولی درست است که بعد اگر معلوم می‌شد پسر نگو‌ن‌بخت استعداد آوازخوانی ندارد که به فنا رفته بود در راه هنر!.شایدم می‌فرستادندش به عثمانی برای شغل شریف خواجه حرمسرایی. بعد فکر کن خواجه‌های حرم‌سرا که جمع می‌شدند با هم گپ بزنند یکی‌شان برمی‌گشته می‌گفته: فکر نکنین من قرار بود اینجا باشما. شب کنکور خوب نخوابیدم، سر امتحان بد آواز خوندم، رتبه ام پایین شد افتادم اینجا! بعد فکر می‌کنم خوب شد که در فرهنگ ما اپرا جایی ندارد وگرنه شاید دست‌اندارکاران به این نتیجه می‌رسیدند که به خاطر رشد اپرا مدرسه تربیت خواننده مرد سوپرانو را راه بندازند و طبیعتن مجبور بودند سنت اخته‌گری را در ایران زنده کنند! اووووووووخ!!!

++++

همه اینها را آدم وقتی یاد می‌گیرد که در جمع متشخصی -از نوع فریژری اش- می‌رود دیدن La Compania Nacional De Danza
قسمت اول کستراتی، همین داستان اخته شدن، را با موسیقی ویوالدی اجرا می‌کنند. رقص باله یک گروه تمامن مرد که داستان اخته شدن را عالی به رقص می‌کشند. در قسمت دوم گنووا را اجرا می کنند که تلفیقی است از موسیقی عود و نی عربی و رقص باله که مدعیان هنر تلفیقی باید بیایید بییند تلفیق یعنی چه. بی‌خود نیست که اسپانیا چهارراه تمدن است. هم فرهنگ شرق را خوب یاد گرفته هم فرهنگ غرب را دارد و کار تلفیقشان شاید به همین خاطر حرف ندارد.قسمت سوم هم تاریکی‌های سفید کارل جنکینز را با رقص باله ترکیب میکند. ایده استفاده از شن بعنوان منبع نور عالی از کار درمی‌آید. مخصوصن آنجا که دخترک زیر باران شن و نور ‌رقص آخر را می‌کند.

آدم وقتی کار اینها را می‌بیند تازه می‌فهمد کریوگرافی یعنی چه. وقتی کل صحنه را نگاه می‌کنی دیگر رقص تک تک آدمها را نمی‌بینی بلکه انگار مجموعه ی موم نرمی اند که به هر شکلی که کریوگرافر می‌خواسته در می‌آیند. بعد نگاه می‌کنی می بینی تک تک حرکت‌ها، بر اساس سازهای موسیقی طراحی شده: دستی با ویلون حرکت می‌کند، پایی با چلو و الخ. آدم فکر می‌کند خود کریوگرفر چه لذتی برده وقتی داشته این کار را کارگردانی می‌کرده.

آها راستی رقص باله‌ی مردان با هم- در آن قسمت اول کستراتی- مثل رقص ایرانی تنها-مردان-باهم مجالس عروسی و غیره، خیلی شنیع به نظر نمی‌رسد!

++++

خلاصه اگر این گروه به شهرتان می‌آید شدیدن توصیه می شود از دست‌شان ندهید.

 . 

 Sunday, March 02, 2008

Things I Lost in The Fire

دارم این گزارش ای‌بی‌سی را در مورد بهترین رستوران و کافه‌های تهران می‌خوانم. بعد می‌بینیم به غیر از دو جا -رستوران باشگاه آرارت که راهمان نمی‌دادند و این سوشی‌بار رگبار که اسمش را هم نشنیده‌ بودم- همه اینها را چندین و چندین بار با مناسبت و بی مناسبت با آدمهای مختلف رفته ام و قاعدتن با خواندن هر کدام باید کلی خاطره خوب زنده بشود و لبخند به لبم بنشیند و یادش بخیر بگویم و چه کارها کردیم و همه عمرمان هم به هدر نرفت و این‌ها.

بعد درست مثل آدمی که فراموشی موقت به او دست داده باشد، یک بی‌حسی موضعی انگار کل قسمت انبار خاطره کله گنده من را گرفته. هر چه سعی می کنم آن حس ها را از میان فایل های ذخیره شده‌اش بیرون بکشم چیزی پررنگ و مجسم -از جنس "عین این می مونه که دیروز بودها" و یا "چقدر دلم خواست"- دستم نمی آید.

راستش دلم می‌خواست که آن همه خاطره خوب این‌طور سوزانده نمی‌شدند.

پ.ن: این لیست چقدر ناقص است. محض رضای بندگان توریست خدا هم شده یکی بنشیند یک زگت برای تهران بنویسد که این‌ها این قدر از دیدن چهارتا رستوران ذوق مرگ نشوند و فکر کنند داشته های تهران همین است.

 . 
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger