Saturday, April 09, 2011

الان من چجوریم؟

Coronado Island, CA, March 2011 ©Once Again


الان که شروع کردم به نوشتن، یک جایی هستم بین سان فرانسیسکو و اِل اِی انگار، در راه شهر آفتابی مکزیکی‌تبار. بار اولی که رفته بودم، منظورم بار اولِ اولِ اولِ ده-یازده سال پیش است البته، حتی نمی‌دانستم اسم شهر را چطوری می‌نویسند. چندی قبلش با دختری در نیویورک آشنا شده بودم و چون سفر کاری پیش آمده بود به سان فرانسیسکو، گفته بودم آخرِ هفته را بروم دیدنش. از هواپیما که پیاده شده‌ بودم، تازه فهمیده بودم در اسپانیایی، دو "ال" را "ی" می‌خوانند! آخرِ آبروریزی! همین ماه پیش که دوباره آنجا بودم، ایمیل زدم به دو دوست دبیرستانی که " آقا اگه اون حوالی هستین بیاین جمع بشیم." معلوم شده بود که دو دوست دبیرستانی دیگرهم تازگی نقل مکان کرده‌اند به این شهر و یک شب جمع شدیم. محبت زیادی کردند و اصرارِ زیادتر که تو هم برگرد اینجا همه دور هم باشیم. تقریبن هر‌کس از بیرون تا به حال این جمع‌های دبیرستانی ما را می‌بیند‌، با تعجب ‌می‌گوید "شماها که هرکدوم‌تون با بقیه این همه فرق دارین، چطور بعد از این همه سال هنوز این همه رفیقین؟" (شاید این‌جور آدم‌ها معنی "دوستِ دبیرستانی" را نمی‌دانند). دوست دیگری هم یک شب دیگر دعوت کرد و بسیار بسیار عزت و اصرار که "موو کنین اینجا". گاهی آدم شرمنده می‌شود از این همه محبت. به جایش، یک بار در سال‌های دور برای دوستی اتفاق ناگواری پیش آمد و مجبور شد ناگهانی بگذارد و برود. بعد از یک‌ ماه برگشت و از همه، از الف تا ی، یکی یکی خداحافظی کرد، الا من! اتفاقن دو روز مانده به تولدِ من بود و من حیران که ادعای رفاقتی که گوش فلک را کر کرده، چطور جایی بین الف تا ی نداشت؟ حتی دوست مشترکی برگشت گفت: "بفرما، حتی ارزش یک خداحافظی رو هم نداشتی!" برای خود من پیش آمده بود که در مناسبت‌های کوچک، یا آدمی را فراموش کرده‌ و یا فراموش شده‌ باشم و اصولن اهیمت نمی‌دهم به این چیزها. اما این یکی برایم قابل هضم نبود و شدیدن رنجیدم.

آدم هر چه بزرگ‌تر می‌شود به خودش بیشتر نزدیک‌تر می‌شود. به همانی که هست. به همانی که حس می‌کند باشد. روراست‌تر می‌شود. سرراست‌تر. رک‌تر حتی شاید. با این حال، این روزها هی از خودم می‌پرسم:" دوستِ خوبی هستی؟ فلانِ خوبی هستی؟ بهمان خوبی هستی واقعن؟ همان که می‌نمایانی، هستی؟ همانی هستی که ادعا می‌کنی؟" همین چند روز پیش در توتوریالِ مدیریت و لیدرشیپ‌مان شنیدم که:" درست است که معیار خود شما برای اقدامات‌تان نیت‌تان است، اما کارمندان‌تان کارهای شما را بر اساس برداشت خودشان قضاوت می‌کنند. حواستان باشد که فاصله‌ی این‌ دوتا از هم زیاد نشود وگرنه به دردسر می‌افتید." من همیشه گفته‌ام که آدم‌های خوشبخت آنهایی هستند که فاصله آنچه که دارند با آنچه می‌خواهند خیلی کم است. حالا به گمانم در مورد رابطه‌ها هم همین‌طور است. رابطه‌های موفق، فرقی نمی‌کند رابطه‌ی رئیس و مرئوس باشد، یا رابطه‌ی فرزند و والدین، یا رابطه‌ی فامیلی، یا رابطه‌ی دوستی دیرنه بریک ناپذیر، یا حتی رابطه‌ی عاشقانه‌‌ی رویایی وانس اِ لایف تایم، فقط آنهایی‌شان می‌مانند که میانشان فاصله برداشت هر طرف از آنچه که طرف مقابل می‌خواهد یا از روی خطوط می‌خواند، خیلی کم باشد. خلاصه نکنید آقاجان. برندارید برای لذت بیشتر یا دردسر کمتر یا موفقیت کوتاه مدت، یا بهره‌جویی آنی یا رهایی موقت یا رضایتِ طرف و اطرافیان یا هرچه، برداشت و توقع‌اش را برسانید به جایی که خودتان هم ته دلتان می‌دانید واقعیت ندارد. بعد ‌می‌بینید آن وقت که رابطه در موقعیت سخت قرار گرفت زپرتش در‌ می‌رود. رابطه اگر خراب شود، سرد شود، بشکند، داغان شود، بسوزد، ته بزند و بوی سوخته بگیرد، اصلن بهم بخورد و قطع شود، یک گیگا مرتبه بهتر است از رابطه‌ای که در آن سطح توقع طرفمان را آرام آرام ببریم بالای کوه و بعد آن بالاها که رسید، خواسته یا ناخواسته، هلش بدهیم ته دره و خودمان هم بمانیم که پس چه شد.

 . 
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger