Wednesday, May 30, 2007

The Word Is Not Enough

Picture Of NYTimes
New York Times Ad, May 2007, Once_Again
روزنامه‌ای مثل نیویورک تایمز، با آن اعتبار جهانی، دسترسی به خیل نویسنده‌های معتبر، تیراژ بالا و گستره خواننده‌هایی که در سرتاسر جهان دارد، قاعدتن باید از موقعیت مستحکمی در رقابت رسانه‌ای برخوردار باشد. اما همین روزنامه متوجه شده که با روش سنتی نوشتاری نمی‌تواند با رسانه‌های جدید مالتی‌مدیا- مخصوصن ویدیو روی اینترنت- رقابت کند. برای همین است که تمام یک صفحه گران قیمت روزنامه‌اش را به یک آگهی در مورد سایت ویدیوی‌اش اختصاص می‌دهد. جمله اول این آگهی خودش بهترین گواه است.

من دو روزنامه را خیلی دوست دارم: یکی همین نیویورک تایمز و یکی هم وال‌استریت‌ جورنال. نه تنها همیشه مقالات جالب دارند، بلکه هر کدام هویت خاص خودشان را هم تعریف کرده‌اند. دست گرفتنشان و ورق زدن‌شان لذت خاصی می‌دهد، انگار با یک شخصیت خاص طرف هستی‌‌. و البته که هیچ‌وقت این حس روزنامه‌خوانی در مورد نسخه آن‌الاین‌شان برای من پیش نمی‌آید، که فکر می‌کنم بخاطر عدم لمس کاغذ است.

از میان روزنامه‌های ایرانی، این حس را مقداری نسبت به شرق داشتم، البته نه به همان غلظت. عمر من به هم‌میهن که قد نداد. اما فکر کنم قوچانی تنها سردبیری بود که فهمیده بود روزنامه می‌تواند نویسنده‌های متفاوتی داشته باشد و نظرات مختلفی را ارائه بدهد، اما در کل باید یک قالب مشخص و متمایز را ارائه دهد و همین هویت روزنامه را مشخص می‌کند.

 . 
We Are The Little Childrenٌ


مدتهاست می‌خوام در مورد چند فیلم با جزئیات بنویسم:

مثلن از همنام(The Namesake) که بیشتر از یک داستان مهاجرته: داستان سرگشتگی نسل جدید بخاطر میانه دو دنیا بودن و اینکه مفهوم عشق بین دو نسل چقدر می‌تونه متفاوت باشه.

یا مثلن از زندگی دیگران(Das Leben der Anderen). هر از گاهی یه فیلم پیدا می‌شه که در عین‌‌ حال که آدم رو به دنیایی کاملن متفاوت می‌بره، به یاد آدم می‌آره که چقدر این موقعیت‌ها آشناست. تا به حال شده در زندگی یه آدم این‌ همه تاثیرگذار باشین، بدون اینکه خودش بدونه؟

و یا همین بچه‌های کوچک(Little Children). دیدین چطور برای خودمون موقعیتمون رو توجیه کنیم و پا در مسیری می‌ذاریم که می‌دونیم نتیجه‌ش چیه؟ که اولش همه چی رو یه بازی معصومانه نشون می‌دیم، در صورتی که می‌دونیم داریم روی لبه تیغ راه می‌ریم؟

ولی خب، یادم می‌آد 30 فیلم ندیده دارم که با خودم از ایران آوردم، دو روز در هفته می تونم قدم رنجه بکنم به سینمای خصوصی مجموعه فیلم مجانی ببینم و سینماهای بیرون هم که هستند! و این که یک فیلم خوب دیدن بهتر از صدتا نقد نوشتنه!

پ.ن: عکس از فیلم بچه‌های کوچک
پ.پ.ن: خودمونیم، این نوشتهه شده مثل آنونس فیلمها که چهل سال قبل تو رادیو می‌خوندن!

 . 
Such A Lovely Place, Such ّA Lovely Face!

"در کالیفرنیا همه راحتند
شلوار کوتاه می پوشند و با دمپایی بیرون می آیند
به قول خودشان کسی به کار کسی کاری ندارد

در کالیفرنیا
همه چیز سنجیده می شود
مثل طول
واحد سنجش همه چیز یک چیز است:
"پول"

در کالیفرنیا زندگی چندش آور است
مگر اینکه بپذیری این سنجدین را
اینجا به راحتی و مستقیما
به تعداد ارقام حقوق سالیانه افتخار می کنند
میزان موفقیت - به سادگی - مترادف است با حجم دارایی
و همه زاده می شوند تا در مسابفه پول "ساختن" شرکت کنند

و زیباترین فیلم سال سرنوشت بی خانمانی است که پولدار می شود

اگر کله ها را بشکافی
آخر تصورشان از خوشبختی
به لامبورگینی و فِراری ختم می شود

در کالیفرنیا با شلوار کوتاه بیرون می آیند و دمپایی می پوشند
چون پلیس جریمه نمی کند" [+]

هاها! ول سد! نگاه یک تازه‌وارد به یک جامعه بیشتر مواقع جالب، جذاب و تیزبینه. ولکام تو د هتل کلیفورنیا کید!

امضا: یک شلوار کوتاهِ دمپایی پوش.

آق بهمن هم همین نوع نگاه رو در مورد انگلیس داره.

 . 

 Monday, May 28, 2007

A Crash Course On Iranian Cinemaٌٰٰ

"بهشون گفتم سینمای ایران فقط کیارستمی و مخملباف نیست. برای اینکه سینمای ایران رو بشناسین باید تاریخ سینمای ایران رو بدونین."این حرف را نادر تکمیل همایون کارگردان فیلم Iran: une révolution cinématographique می‌گوید (نقل به مضمون)، وقتی دارد جریان ساختن این فیلم برای شبکه آرت فرانسه را توضیح می‌دهد.

فیلم داستان بزرگ شدن سینمای ایران را از بدو تولدش تا همین امروز تعریف می‌کند. از هر مقطعی، تکه‌ یا تکه‌هایی از فیلم‌های اثرگذار این سینما را نشان می‌دهد و در مورد تحولات جامعه ایران هم‌زمان حرف می‌زند. لا به لای این کلیپ‌ها، مصاحبه با کارگردان‌ فیلم‌ مربوطه گنجانده شده. خلاصه در عرض یک ساعت و نیم، تقریبن تمام تحولات مهم ایران در دوره پهلوی و بعد از انقلاب از چشم سینما مرور می‌شود. به نظر من، هم کلیپ‌ها و مصاحبه‌ها خوب انتخاب شدند و هم تلفیق با گفتار در مورد وقایع تاریخی هوشمندانه صورت گرفته. فیلم درس تاریخ سینما نمی‌دهد، بلکه سعی می‌کند نشان دهد که مسیر سینمای ایران چقدر تحت تاثیر وقایع روز بوده و خود سینما در تحولات اجتماعی چطور تاثیر گذاشته. به عبارت دیگه چطور و چرا سینمای ایران این مسیر رو طی کرده و به اینجا رسیده. دیدگاه راوی، دیدگاه نسبتن بی‌طرف و متعادلی‌ست و روند کل فیلم سرگرم کننده‌ست و تماشاگر را تا آخر می‌کشاند.

مصاحبه‌ها نه تنها جذاب هستند، بلکه در بسیاری موارد طرز فکر مصاحبه‌شونده را هم نشان می‌دهد. برای ما که همیشه مصاحبه‌های شسته ‌رفته مجله‌های فیلم و هفت و امثالهم را خواندیم، دیدن کارگردان‌های معروف روبروی دوربین و انتخاب بدون ملاحظه کارگردان/تدوین‌گر، عمق فکری‌ و نوع تفکرشون را خوب برملا می‌کند، مثل آن تکه سیگار خواستن کیمیایی در حین مصاحبه و یا ادعاهایی که مخملباف در مورد نحوه ‌ساختن عروسی خوبان می‌کند. محل مصاحبه‌ها هم بر اساس علاقه و نوع کار کارگردان انتخاب شده: از کیمیایی در یک سینمای جنوب شهر بگیر تا بهمن قبادی در کوههای کردستان و یا رخشان بنی اعتماد در کاخ دادگستری. نگاه فیلم به سینمای ایران و کارگردان‌های ایرانی نه یک نگاه منتقدانه از بالاست و نه یک نگاه شیفته از پایین. بلکه یک نگاه مستقل و همراه با اعتماد به نفس و صد البته همراه با یک طنز دلنشین.

حرف‌های تکمیل همایون بعد از فیلم هم کلی جالب بود. از این‌ که امیر نادری 40 روز در نیویورک علافش کرده بوذ برای یک مصاحبه که بالاخره هم انجام نشده، تا این که در ایران ‌9 ماه تمام دنبال کارگردان‌های مختلف می‌دویده که راضی به مصاحبه شوند. همین شده که ساختن فیلم سه سال و نیم طول کشیده و 400 هزار یورو خرج برداشته. تکمیل همایون از اداهای کارگردان‌ها و دردسرهایی که براش درست کردند داستانهای جالبی تعریف می‌کند که کاش می‌شد آ‌نها را هم در فیلم گذاشت!

خلاصه فیلم را ببینید و اگه خود نادر تکمیل همایون را گیر آوردین پای حرفش بشینید.

پ.ن: عکس از سایت First Run / Icarus Films.

 . 

 Saturday, May 26, 2007

For All Those Born Beneath An Angry Star *

Candle Stand, Cathédrale Notre Dame de Paris, March 2006, Once_Again


Once again I’m late and I get into the plane in the last minute. It’s 9:15 in the morning, this is a shuttle flight, having two stops and therefore it’s full. There is no seat assignment either. Being late, I have to go all the way to the back of plane. I end up sitting on the last row and in the middle seat, between two gentlemen. An old guy is sitting on my right, dressed neatly and casually. He looks being in a great shape for his age too. I put my briefcase down, take my notebook out and start drawing some schematics and writing notes, trying to formulate some ideas. As soon as I stop writing, the old guy starts talking: “Small space, huh?” Then, somewhat unwillingly, our conversation starts.

He is going up to visit his son who lives in Seattle. He is a Jew minister and just came back from a visit to Israel for the second time. His grand-grandfather was from Russia and his first visit to Israel was in 1930’s, when he was 10 years old. He says he lived there for a while then. He tells me that Jews and Muslims used to live in peace before the country was established. They had Arab neighbors and he used to play with their kids. There was no hate or rage between Jews and Muslims. He believes the country started only because of World War II and holocaust. And he goes on about the situation now with deep sorrow and sadness...

He also talks about their branch of Judaism who believes in Jesus as Messiah, which is another story.

May 14,2007

* Sting's Fragile



پ.ن: چون خانم آگراندیسمان از عکس‌ها تعریف کردند، دوباره عرض می‌کنم: بابا عکس‌ها همه کار خودمه :D!

 . 

 Wednesday, May 23, 2007

Where Are All Heros Gone?

Taken by 2bareh.blogspot.com
A side courtyard, Château de Versailles, March 2006, Once_Again


فقط چون نمی‌خواستم دعوت فروغ بدون جواب بمونه...

هر چی فکر می‌کنم می‌بینم که من هم قهرمانی نداشتم و ندارم (بغیر از سوپرهیروهای دوران کودکی البته!). قهرمان که هیچ، حتی role model مشخصی هم توی زندگیم نبوده. هر وقت کسی مهم بوده، اون هم برای مدت کوتاه و از جهت خاصی، طولی نکشیده که اسطوره‌گی‌ش برام شکسته و عادی شده. خیلی از آدمهایی رو که سالها پیش به لحاظ علمی یا حرفه‌ای یا حتی سیاسی یا هنری تحسین می‌کردم، بعد از آشنایی و رفت و آمد با تعدادی‌شون، خیلی معمولی به نظرم اومدن و در بعضی موارد هم فهمیدم که آواز دهل از دور خوش است!! تعدادی هم بودند و هستند که بعضی از خصوصیاتشون رو تحسین می‌کنم، اما شیفته‌گی نسبت بهشون ندارم.

از آدمهای زیادی در طول زندگی تاثیر گرفته‌ام. منی که امروز اینجام، برآیند مجموع این تاثیراتم که اندازه هر کدومشون یک یا چند اپسیلون بوده و بس. تعدادشون اما خیلی زیاده. تاثیرشون هم از حافظ و سعدی و هوگو و انیشتن و از این دست بیشتر بوده مسلمن. اگه هم بخوام بشمرم‌شون، می‌شه داستان بلند.

اما اگه بخوام فقط و فقط یه عامل تاثیر‌گذار رو در زندگیم انتخاب کنم، دست می‌ذارم روی اومدنم به خارج از کشور برای ادامه تحصیل. راستش درست یک ماه قبل از اینکه بخوام برم برای ویزا، یه پیشنهاد کار 4000 دلاری در ماه داشتم که بعد از سه ماه امتحان و مصاحبه درست شده بود و اون روزها این مبلغ تو ایران کلی پول حساب می‌شد برای خودش، مخصوصن اگه درآمد آدم دلاری بود و مسافرت خارج می‌داشت و اینها دیگه یعنی خیلی! اما شبی که قرار بود فرداش برم مسافرت برای دوره آموزشی، در حالیکه بلیط هواپیما هم گرفته بودند برام، زنگ زدم انصراف دادم و به جاش رفتم دنبال ویزای تحصیلی. بعدها فهمیدم همون یه تصمیم چقدر در زندگی من تاثیر داشت و هنوزم که هنوزه از خودم تشکر می‌کنم برای اون تصمیم دقیقه ‌90‌‌ای.

درس خوندن و زندگی اینجا روی نگاه من به زندگی خیلی تاثیر گذاشته. اولن باعث شد که توی کار علمی و حرفه‌ای به جاهایی برسم که در ایران فکر می‌کردیم هدف‌‌های نهایی‌ا‌ن در زندگانی. بعد دیدم همه اون هدف‌ها چه راحت به‌دست می‌آن و وقتی بهشون برسی می‌بینی شاخ غول رو شکستن هنر زیادی نبوده و اصلن شاخ نشکستی و اون آقاهه هم غول نبوده! اون آدمهایی هم که یه روزی جلو کتاباشون تعظیم می کردیم و شده بودند کعبه آمال امثال ما، یه روزی می‌رسه که به حرفهای آدم گوش بدن و نت بردارن. بعد دیدم تنها چیزی که در درس خوندن مهم نیست نمره و معدل و امتحانه. درس و کار اینجا به من پشنیت بودن و خلاقیت داشتن و تازه نگاه کردن رو یاد داد. یاد داد اگه اول علم روز و کارهای پیشینگان رو خوب یاد بگیری و بعد هم، همه رو بذاری کنار و از یه کاغذ سفید شروع کنی و دیدگاه خودتو مستقلن پرورش بدی، به چیزی می‌رسی که هیچ کس تا به حال به فکرشم نرسیده و راه حلت اون قدر می‌تونه الگانت باشه که وقتی می‌ذاری جلوی هر آدم اهل فنی، با خودش بگه: "اینکه خیلی ساده بود، چرا به فکر من نرسید!"

زندگی و کار اینجا به من یاد داد که تازه همه این کارها رو که می‌کنی، اول راهی و بعدش مهم چکار کنی. یاد داد که اگر تو هر کاری پشن داشته باشم به سرانجامش می‌رسونم و هر جور شده یه چیزی از توش در می‌آرم. یاد داد که هم می‌تونم تکنیکال-سوی باشم، هم سیاست‌مدار خوبی و هم اخلاق حرفه‌ای‌مو رعایت کنم. یادم داد که سرمایه اصلی آدم مدرک یا پولی که می‌سازه نیست، بلکه سابقه کارشه و ساختارهایی که ایجاد کرده و روابطی که ساخته و اثر مفیدی که توی یه صنعت می‌ذاره. تاثیرگذاریش در واقع. مهمترینش اینکه یاد گرفتم آدم باید سعی کنه کاری رو انتخاب کنه که در موردش پشنت باشه و رو چیزی کار کنه که بهش افتخار می‌کنه و اعتقاد داره.

بعد هم، کل پروسه درس خوندن و زندگی در اینجا روی نگاه من به خودم و اطرافم از جهت اجتماعی عوض کرد. از جهت روابط فردی، کودکم‌ رو آزاد کرد که سرخوش باشه و شلوغ و راحت و اجتماعی. والدم‌ رو خیلی کم رنگ کرد. خیلی از بایدها و نبایدها رو دور ریخت یا رقیق‌شون کرد و یا تبدیلشون کرد به انتخاب شخصی نه باور محکم. برخلاف بیشتر موارد، دید مذهبی‌ منو غنی کرد، به این معنی که از یه آدم مذهب-به-ارث -برده‌ی بی‌مذهب، تبدیلم کرد به یه آدمی که غنای مذهبی براش مهمه. نه اسم مذهب یا مذهب خاصی. یه نوع نسبی‌گرایی فکری و اخلاقی برام آورد و مقدار زیادی انعطاف‌پذیری اجتماعی در رابطه با آدمهای متفاوت. دیدمو اون‌قدر باز کرد که سبک زندگیم رو یه سبک از میون هزار روش موجود زندگی قبول کنم که مرتب تغییر خواهد کرد و هیچ کدومش لزومن درست یا غلط نیستند، بلکه سلیقه‌های متفاوتن. مقدار زیادی از نژادپرستی و تعصب قومیتی و ملی گرایی که تو مغز من سالها حک شده بود پاک کرد و جایگزینش کرد با قوم‌دوستی کم‌رنگ. بعد هم، خیلی مستقل‌ترم کرد از جهت فکری و تحت تاثیر جریان غالب نبودن و هم‌رنگ اجتماع نشدن. اعتماد به نفسمو که دیدی، زیادی زیادش کرد!!

برای همینه که هر کس که از من می‌پرسه آیا برای ادامه تحصیل بیاد خارج یا بمونه ایران. می‌گم بی‌شک خارج. (خارج در اینجا: دانشگاه درست و حسابی رده بالا، نه مدرسه گل و بلبل!)

ٰآها، رد کردن توپ: والا هر کس که برخلاف من هنوز فکر می‌کنه این بازی خوبه بنویسه.

...

 . 

 Monday, May 21, 2007

Hey Dreamers, Let's Jump!


The official poster of the 60th Cannes Film Festival, showing from top, director Souleymane Cisse; middle row from left, actress Penelope Cruz, Director Wong Kar Wai, actress Juliette Binoche, director Jane Campion, actor Gerard Depardieu; front row from left, actor Bruce Willis, Samuel L. Jackson and Director Pedro Almodovar.*

برای تنوع هم که شده: چقدر گاهی از ایده‌های ساده، کارهای خوبی در می‌آن. از یه ایده ساده و البته یک کامپوزیشن عالی! آدم دلش می‌خواد که توی این عکسه بود. مثلن اون وسط، سمت راست‌ ژولیت. فقط به این فکر کن که اگه بودی چه مدلی می‌پریدی!

* Photographed by Alex Majoli and redesigned by Christopher Renard.
[click on the picture to see it in a larger size]


 . 

 Wednesday, May 02, 2007

In The Sixth Bedroom

The House across Museum of Natural History, Manhattan, April 2007, Once_Again


I open my eyes and the first thing I see is a big house across street through the blinds. It's about 9 in the morning. It's raining and from where I'm laying on bed, I can see the trees, the green landscape, and the big house across the street. It's all quiet. No car passes by. No dog barks. I hear no voices. It is peaceful. I raise my head, look around and try to remember where I am. I am in the sixth bedroom. I am in the sixth bedroom of a seven bedroom house. I am alone, alone in the entire floor. I’m in the sixth bedroom of a seven bedroom family house, in which no family lives anymore. And I remember the last night and how life can be so sad, even in a glorified version of it.


 . 
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger