Wednesday, May 23, 2007

Where Are All Heros Gone?

Taken by 2bareh.blogspot.com
A side courtyard, Château de Versailles, March 2006, Once_Again


فقط چون نمی‌خواستم دعوت فروغ بدون جواب بمونه...

هر چی فکر می‌کنم می‌بینم که من هم قهرمانی نداشتم و ندارم (بغیر از سوپرهیروهای دوران کودکی البته!). قهرمان که هیچ، حتی role model مشخصی هم توی زندگیم نبوده. هر وقت کسی مهم بوده، اون هم برای مدت کوتاه و از جهت خاصی، طولی نکشیده که اسطوره‌گی‌ش برام شکسته و عادی شده. خیلی از آدمهایی رو که سالها پیش به لحاظ علمی یا حرفه‌ای یا حتی سیاسی یا هنری تحسین می‌کردم، بعد از آشنایی و رفت و آمد با تعدادی‌شون، خیلی معمولی به نظرم اومدن و در بعضی موارد هم فهمیدم که آواز دهل از دور خوش است!! تعدادی هم بودند و هستند که بعضی از خصوصیاتشون رو تحسین می‌کنم، اما شیفته‌گی نسبت بهشون ندارم.

از آدمهای زیادی در طول زندگی تاثیر گرفته‌ام. منی که امروز اینجام، برآیند مجموع این تاثیراتم که اندازه هر کدومشون یک یا چند اپسیلون بوده و بس. تعدادشون اما خیلی زیاده. تاثیرشون هم از حافظ و سعدی و هوگو و انیشتن و از این دست بیشتر بوده مسلمن. اگه هم بخوام بشمرم‌شون، می‌شه داستان بلند.

اما اگه بخوام فقط و فقط یه عامل تاثیر‌گذار رو در زندگیم انتخاب کنم، دست می‌ذارم روی اومدنم به خارج از کشور برای ادامه تحصیل. راستش درست یک ماه قبل از اینکه بخوام برم برای ویزا، یه پیشنهاد کار 4000 دلاری در ماه داشتم که بعد از سه ماه امتحان و مصاحبه درست شده بود و اون روزها این مبلغ تو ایران کلی پول حساب می‌شد برای خودش، مخصوصن اگه درآمد آدم دلاری بود و مسافرت خارج می‌داشت و اینها دیگه یعنی خیلی! اما شبی که قرار بود فرداش برم مسافرت برای دوره آموزشی، در حالیکه بلیط هواپیما هم گرفته بودند برام، زنگ زدم انصراف دادم و به جاش رفتم دنبال ویزای تحصیلی. بعدها فهمیدم همون یه تصمیم چقدر در زندگی من تاثیر داشت و هنوزم که هنوزه از خودم تشکر می‌کنم برای اون تصمیم دقیقه ‌90‌‌ای.

درس خوندن و زندگی اینجا روی نگاه من به زندگی خیلی تاثیر گذاشته. اولن باعث شد که توی کار علمی و حرفه‌ای به جاهایی برسم که در ایران فکر می‌کردیم هدف‌‌های نهایی‌ا‌ن در زندگانی. بعد دیدم همه اون هدف‌ها چه راحت به‌دست می‌آن و وقتی بهشون برسی می‌بینی شاخ غول رو شکستن هنر زیادی نبوده و اصلن شاخ نشکستی و اون آقاهه هم غول نبوده! اون آدمهایی هم که یه روزی جلو کتاباشون تعظیم می کردیم و شده بودند کعبه آمال امثال ما، یه روزی می‌رسه که به حرفهای آدم گوش بدن و نت بردارن. بعد دیدم تنها چیزی که در درس خوندن مهم نیست نمره و معدل و امتحانه. درس و کار اینجا به من پشنیت بودن و خلاقیت داشتن و تازه نگاه کردن رو یاد داد. یاد داد اگه اول علم روز و کارهای پیشینگان رو خوب یاد بگیری و بعد هم، همه رو بذاری کنار و از یه کاغذ سفید شروع کنی و دیدگاه خودتو مستقلن پرورش بدی، به چیزی می‌رسی که هیچ کس تا به حال به فکرشم نرسیده و راه حلت اون قدر می‌تونه الگانت باشه که وقتی می‌ذاری جلوی هر آدم اهل فنی، با خودش بگه: "اینکه خیلی ساده بود، چرا به فکر من نرسید!"

زندگی و کار اینجا به من یاد داد که تازه همه این کارها رو که می‌کنی، اول راهی و بعدش مهم چکار کنی. یاد داد که اگر تو هر کاری پشن داشته باشم به سرانجامش می‌رسونم و هر جور شده یه چیزی از توش در می‌آرم. یاد داد که هم می‌تونم تکنیکال-سوی باشم، هم سیاست‌مدار خوبی و هم اخلاق حرفه‌ای‌مو رعایت کنم. یادم داد که سرمایه اصلی آدم مدرک یا پولی که می‌سازه نیست، بلکه سابقه کارشه و ساختارهایی که ایجاد کرده و روابطی که ساخته و اثر مفیدی که توی یه صنعت می‌ذاره. تاثیرگذاریش در واقع. مهمترینش اینکه یاد گرفتم آدم باید سعی کنه کاری رو انتخاب کنه که در موردش پشنت باشه و رو چیزی کار کنه که بهش افتخار می‌کنه و اعتقاد داره.

بعد هم، کل پروسه درس خوندن و زندگی در اینجا روی نگاه من به خودم و اطرافم از جهت اجتماعی عوض کرد. از جهت روابط فردی، کودکم‌ رو آزاد کرد که سرخوش باشه و شلوغ و راحت و اجتماعی. والدم‌ رو خیلی کم رنگ کرد. خیلی از بایدها و نبایدها رو دور ریخت یا رقیق‌شون کرد و یا تبدیلشون کرد به انتخاب شخصی نه باور محکم. برخلاف بیشتر موارد، دید مذهبی‌ منو غنی کرد، به این معنی که از یه آدم مذهب-به-ارث -برده‌ی بی‌مذهب، تبدیلم کرد به یه آدمی که غنای مذهبی براش مهمه. نه اسم مذهب یا مذهب خاصی. یه نوع نسبی‌گرایی فکری و اخلاقی برام آورد و مقدار زیادی انعطاف‌پذیری اجتماعی در رابطه با آدمهای متفاوت. دیدمو اون‌قدر باز کرد که سبک زندگیم رو یه سبک از میون هزار روش موجود زندگی قبول کنم که مرتب تغییر خواهد کرد و هیچ کدومش لزومن درست یا غلط نیستند، بلکه سلیقه‌های متفاوتن. مقدار زیادی از نژادپرستی و تعصب قومیتی و ملی گرایی که تو مغز من سالها حک شده بود پاک کرد و جایگزینش کرد با قوم‌دوستی کم‌رنگ. بعد هم، خیلی مستقل‌ترم کرد از جهت فکری و تحت تاثیر جریان غالب نبودن و هم‌رنگ اجتماع نشدن. اعتماد به نفسمو که دیدی، زیادی زیادش کرد!!

برای همینه که هر کس که از من می‌پرسه آیا برای ادامه تحصیل بیاد خارج یا بمونه ایران. می‌گم بی‌شک خارج. (خارج در اینجا: دانشگاه درست و حسابی رده بالا، نه مدرسه گل و بلبل!)

ٰآها، رد کردن توپ: والا هر کس که برخلاف من هنوز فکر می‌کنه این بازی خوبه بنویسه.

...

 . 
Comments
;)
pas to tahte tasire mohit budi ta farde khasi!

Anonymous Anonymous | 11:14 AM | Link   

قبول که خلرج رفتن بهتره
ولی برای همه شدنی نیست
مثلا من باداشتن مدرک فنی از دانشگاه دولتی به هر دری زدم نتونستم برای ادامه تحصیل برم!

Anonymous Anonymous | 11:45 AM | Link   

مرسي ايرج.
لابلاي نوشته هاي كساني مثل تو خيلي چيزها جز يه بازي مي شه پيدا كرد.
كاش در اون دوراني كه سر دوراهي براي رفتن به خاترج بودم با تو آشنا مي شدم. الان پشيمونم از نرفتن و حيف كه خيلي ديره براي شروعي دوباره.

Anonymous Anonymous | 12:42 PM | Link   

من فکر کنم یه کامنت برات گذاشتم چند روز پیش . نمی دونم اومد یا نه؟(چک نکردم)به هر حال، نوشته های مربوط به محیط که می نویسی خیلی خداست. این نوشته تاثیرگذار هم جدی تاثیرگذار بود.

Anonymous Anonymous | 9:31 AM | Link   

مرسی همه دوستان.
هاها کتی، مرسی که گفتی. این اولین پس خوران بود که شنیدم.

Blogger Once Again | 8:38 AM | Link   

   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger