Tuesday, May 30, 2006

Go Ahead, Try, Tell Me It's Not Real

Corpse Bride تیم برتن حرف نداره:

- از داستان عالی‌ش که بگذریم٬
- از تجسم و طراحی گرافیکی خاص کاراکترها بگذریم که یه پا توی عالم واقعیت داره و یه پا هم روی خیال‌پردازی عالی٬
- از رنگ‌آمیزی کل فیلم بگذریم که هم فضای تاریک رو خوب به چشم میاره و هم چشم‌نوازه٬
- از توجه کم نظیر به جزییات بگذریم و از طنز تک تک صحنه‌ها با ارجاع‌های متعدد و متوالی به آیکون‌های زندگی غربی و دست‌انداختن‌هوشمندانه‌شون٬
- از ۱۰۰ تا دیالوگ ظریف و بازی با کلماتش بگذریم٬
- از آهنگ ها و شعرهای باحالش که سبک های موسیقی رو -درعین استفاده درست از اونها- دست می‌ندازه٬

من از شخصیت عروس مرده خیلی خوشم اومد. مخصوصن اونجا که می‌گه:

"If I touch a burning candle I can feel no pain. In the ice or in the sun it's all the same. Yet I feel my heart is aching. Though it doesn't beat, it's breaking. And the pain here that I feel... try and tell me it's not real. I know that I am dead... yet it seems that I still have some tears to shed."


از تمام شوخی‌ها هم سر این یکی٬ با توجه به رفرنسش٬ بیشتر از همه خندیدم:اونجا که جسد پدربزرگه به مادربزرگ-زنش که هنوز زنده‌س- می‌رسه و این دیالوگ بینشون رد و بدل می‌شه:

- Grandma: Alfred? You've been dead for 15 years.
- Grandpa: Frankly, my dear, I don't give a damn!!


بعد هم پدربزرگه مادربزرگه رو بغل می‌کنه و می‌بوسه!

 . 
Got Mozart?!

"تقريباً همه آنها مدعى اند كه تا به حال حتى يكى از ترانه هاى بنيامين را گوش نكرده اند. اظهارنظر خصم آلودشان هم مبتنى بر چند دقيقه وقتى است كه در تاكسى يا مهمانى پسرعمه و خاله پاى صداى اين پسر جلف سر كرده اند. يك موى سر موتسارت و شجريان را هم به كل تيپ و فكل اين آقاى تازه به دوران رسيده نمى دهند و از صبح تا شب براى مردم اين سرزمين اظهار تاسف مى كنند كه حق شان است و اگر ملاك سنجش براى خوبى و بدى داشتند، روزگارشان اين نبود. بعد هم قضيه وصل مى شود به استبداد و مسئله مشروطه و نادانى ايرانيان و بى توجهى شان به مسائل اساسى.

قاعدتاً بى توجهى به موضع اين افراد و كم اهميت انگاشتن ديدگاهشان چندان متناسب با قوانين ادبى و نزاكتى نيست. حرف اين حقير اما يك چيز است، داشبورد ماشين شان را بنگريد. حتماً در گوشه اى از آن يك كاست يا سى دى از بنيامين آرميده است؛ تازه اگر داخل دستگاه پخش ماشين نباشد.

ايرانى ها كم و بيش با قواعد لذت بردن از مواهب دنيا آشنايند. آنها هم مثل مردم دنيا مى توانند از مواهب طبيعى و غيرطبيعى دنياى پيرامونشان بهره بگيرند. كوه مى روند، فيلم مى بينند، برنامه كودك تماشا مى كنند، رمان آبگوشتى مى خوانند و آهنگ محبوبشان هم معمولاً يكى از كارهاى ويگن و امثالهم است. اما نوبت به اظهارنظر كه مى رسد به كمتر از داستايوفسكى و شوپن و ليوتار و همشهرى كين و گفت وگوى خبرى شبكه ۲ رضايت نمى دهند. چه معنى دارد كه آدم وقتش را صرف آن لاطائلات كند و عمر گرانبها تر از جان را هدر بدهد و ارتقاى سطح معرفت بشرى را به كسب لذتى ضعيف و زودگذر بفروشد؟ ته قضيه را هم كه در بياوريد متاسفانه تعداد كسانى كه از امثال موتسارت و دريدا سر درمى آورند خيلى زياد نيست."

حميدرضا ابک در شرق

 . 

 Monday, May 29, 2006

I Am Grateful For Every Single Thing

For all those times you stood by me
For all the truth that you made me see
For all the joy you brought to my life
For all the wrong that you made right
For every dream you made come true
For all the love I found in you
I'll be forever thankful baby
You're the one who held me up
Never let me fall
You're the one who saw me through through it all

You were my strength when I was weak
You were my voice when I couldn't speak
You were my eyes when I couldn't see
You saw the best there was in me
Lifted me up when I couldn't reach
You gave me faith 'coz you believed
I'm everything I am
Because you loved me

You gave me wings and made me fly
You touched my hand I could touch the sky
I lost my faith, you gave it back to me
You said no star was out of reach
You stood by me and I stood tall
I had your love I had it all
I'm grateful for each day you gave me
Maybe I don't know that much
But I know this much is true

I was blessed because I was loved by you

You were my strength when I was weak
You were my voice when I couldn't speak
You were my eyes when I couldn't see
You saw the best there was in me
Lifted me up when I couldn't reach
You gave me faith 'coz you believed
I'm everything I am
Because you loved me

You were always there for me
The tender wind that carried me
A light in the dark shining your love into my life
You've been my inspiration
Through the lies you were the truth
My world is a better place because of you

You were my strength when I was weak
You were my voice when I couldn't speak
You were my eyes when I couldn't see
You saw the best there was in me
Lifted me up when I couldn't reach
You gave me faith 'coz you believed
...



Celine Dion, Because You Loved Me, in Up Close & Personal



پ.ن: الان که متن این آهنگ رو دوباره نگاه کردم٬ دیدم بی‌خود نیست که این آهنگ و اون فیلم بعد از این همه سال در ذهن من این قدر پررنگ شدند. مثل اثر خیلی چیزهای دیگه که شاید هیچ وقت به زیون نیان٬ اما همیشه با من هستن و خواهند بود و بطور خودآگاه و یا ناخودآگاه٬ یادآوری می‌شن.

 . 

 Sunday, May 28, 2006

The Eye of The Tiger

از این عنوان انتخابی عجیب خوشم می آد. خیلی با مسماست!

 . 

 Saturday, May 27, 2006

Yeah, there is nothing I can do about it. Absolutely nothing! And I hate admitting it.


 . 

 Thursday, May 25, 2006

Moral Dilemma

"Moral dilemma, Ham. And the person that I most want to tell can't be told. I had a creepy love letter today. From a five-star creep. I've cold-bloodedly led on. I stole something from him. And worse, I made him a vile promise...that I have absolutely no intention of keeping. I really hate to think how it would hurt Justin if he knew. I've violated his code, Ham, in the most cynical way. And the end that justifies my means?...Please tell me I'm not a ruthless bitch. Please tell me that Justin would understand if he knew." *




* Tessa in The Constant Gardener


 . 
Blue Dream

"رفته بودم دیزین اسکی. با کلی دوست و آشنا. هیچ‌کدوممون چوب و کفش اسکی نداشتیم. گفتند باید با تله کابین بریم ایستگاه اول اجاره بکنیم. رفتیم بالا. هیچ‌کس نبود جز یه آقایی با ۵۰-۱۰۰ تا چوب اسکی. همه بچه‌ها چوبی که می‌خواستند گیر آوردن و پاشون کردند و رفتند. من چندتایی رو امتجان کردم اما هیچ‌کدون به دلم نچسبید. بعد دیدم آقاهه نیست. تله کابین نیست. فقط منم و کوه کوه برف و چندتا چوب اسکی که هیچ‌کدوم اندازه پام نیست. تنهای تنها."


خواب عجیبی بود، اون هم بعد از وقایع امروز و دیدن دوباره آبی کلیشوفسکی

 . 
The Pain We Cause

خاموش باد این زبان که می رنجاند و می رنجم از رنجاندنش...

 . 

 Tuesday, May 23, 2006

The Final Count Down

"در يكى ديگر از دفعاتى كه مهمانش بوديم فرانك در عين افسردگى گفت كه ديگر خسته شده و تصميم دارد از ايران برود. سپهرى گفت: «مى خواهى كجا بروى؟ هر جا بروى خودت را هم با خودت مى برى. فكرى براى آن كن.» "


گلى امامى در شرق

 . 

 Monday, May 22, 2006

Not BeingThere

ها، انگار مدتهاست که وجود ندارم...

 . 
Broken Flowers

ابن روزها به هالیوود بیشتر میشه امیدوار بود تا به کن.

 . 
It is Called a "Public Place"

باور بفرمایید که خیابان جلوی خانه و یا محل کار شما٬ به اسم شما سند زده نشده که محل اختصاصی استفاده شما باشد. ارث پدری شما هم نیست. پرداخت عوارض نوسازی و یا مالیات توسط شما هم مجوز تصرف این مکان را به شما نمی‌دهد. این مکان محلی عمومی بوده و همه شهروندان می توانند از آن استفاده نمایند.

پ.ن: کاش توی دانشگاه یه واحد در مورد حقوق مدنی برای این فرهیختگان عزیز می‌ذاشتن .

 . 

 Sunday, May 21, 2006

For Sale

یک وبلاگ دو نبش٬ واقع در محله‌ای خوب٬ بدون خلافی٬ تخلیه در دو سال گذشته ٬ کارشناسی شده یه قیمت $15,807.12 با ۱۰٪ تخفیف در اسرع وقت به فروش میٰٰ‌رسد!

بشتابید که تا وزارت ارشاد برای وبلاگ داشتن مجوز نخواسته می‌خواهیم آبش کنیم بره پی کارش!

 . 
Just To Be

"Candy doesn't have to have a point. That's why it's candy."



Chalrie in Charlie and the Chocolate Factory



روز به روز از تیم برتن داره بیشتر خوشم می‌آد٬ با اون قدرت خیال‌پردازی نابش و مهارتش در ترکیب کردن المان‌های واقعی زندگی در خیال‌پردازیش و ظنز رفرنس‌های ظریف به آدمهای دورو برمون. شرط می‌بندم از اون‌هاست که یه ایده ساده رو می‌تونه بگیره و ساعتها باهاش خیال‌پردازی کنه. این پسرک٬ فردی های‌مور٬ که توی Finding The Neverland هم بود٬ با اون میمیک‌های دقیق صورتش٬ حرف زدن محکم و جدی مردونه‌ش و نگاه بی‌گناهش کلی بازیگره. بزرگ بشه چه هنرپیشه ای می‌شه.

 . 

 Saturday, May 20, 2006

Beyond The Reasonable Doubt

امروز توی راه برگشت یاد فیلم ورای شک معقول (Beyond A Reasonable Doubt)افتادم. داستانش- اون ورژنیشو که من سالها پیش توی تلویزیون دیدم- در قرن نوزدهم می‌گذره و درباره‌ی یه پسر عامیه که ادعا می‌کنه فرزند چندین وچند سال-گم‌شده یه خانوم خیلی پولدار و متشخصه. اون هم از طبقه اشراف. خیلی‌ها فکر میکنن که پسره چشم به پول‌های خانومه دوخته و این ادعا رو می‌کنه. خود خانومه هم شک داره.

کار به دادگاه می‌کشه . یکی از علت‌های رد این ادعا توسط دادستان هم این بوده که خانومه پسرشو در کوچیکی گذاشته بوده فرانسه بخونه و پسره هم یاد گرفته بود (شایدم فرانسه زندگی کرده بودن). این آقا هم یک کلمه فرانسه نمی دونسته. البته ادعا می‌کنه که چون سالها گذشته و فرانسه رو استفاده نکرده٬ یادش رفته. در جریان دادگاه٬ حتی وکیلش هم شک می‌کنه که شاید پسره دروغ می‌گه. خلاصه پسره در دادگاه می‌بازه و دیگه هیچ‌کس حرفشو باوره نمی‌کنه. پسره هم در فقر و بدبختی زندگی‌شو ادامه می‌ده.

سالها بعد٬ وقتی که در بستر مرگ افتاده بوده و وکیلش از روی دلسوزی دکتر براش خبر می‌کنه٬ می بینن که پسره در آخرین لحظات عمرش شروع می‌کنه به هذیون گفتن٬ البته به زبان فرانسه.

هیچی دیگه. من دچار حس پسره شدم امروز.

 . 

 Friday, May 19, 2006

Don't Read, Unless You Want To Waste Your Time!

ساعت از ۳ هم گذشته و خوابم نمی برد. پس بنویسیم.

+

ترس برم داشته از این همه گیر‌های حقوقی. حالا که داریم کرکره مغازه رو پاییین می‌کشیم کلی مدعی پیدا شده با یک دنیا ادعا. منم که روشم قبلن این بوده که هر کاری رو که فکر می‌کردم درسته انجام می‌دادم٬ حالا مواجه شدم با این سوالهای حقوقی و ایرادهای وکیل‌های قوم محترم بنی اسراییل!

+

جهت دریافت یک کادوی کوچک تولد و به خاطر گل کردن حس انسان‌دوستییمون٬ کلی راید دادیم٬ مهمون کردیم٬ وقت گذاشتیم و باز راید دادیم. در دیگی بازه٬ حیای گربه کجا رفته؟!

+

بقول استاد حسین صنعتی:
آهای پسرا٬ آهای دخترا
آخه جردن چی داره؟
گاهی دل آدم می‌شه اونجا تیکه پاره!

+

در همون راستا٬ بعنوان مطلع و متخصص حاضر در صحنه٬ کلی جمهوری رو گشتیم و آخرشم تصمیم بر این شد که تلفنی خرید مربوطه رو انجام بدن. خدا پدر دوست چندین و چند ساله رو بیامرزه که کار رو یک‌سره کرد.


+

این فیلم اتوبوسی به نام هوس کلی مشوشم کرد. حالا خوبه نصفشو توی خواب و بیداری دیدم و نفهمیدم چی شد. اما بعد از تموم شدن فیلم خواب از سرم پرید و کلی فکر و خیال و عذاب وجدان کله منو به اشغال خودشون در‌ آوردند که هنوز هم این اشغال غیرقانونی ادامه داره.

+

نه! وبلاگ‌نویسی هم کمکی نکرد!

 . 

 Thursday, May 18, 2006

The Man Who Knew Too Much

می دانم.
می دانم.
باز هم می دانم.
...

 . 
The Storyteller and The Saint

می‌خواستم برایت قصه‌ای بگویم ناب
تا تو پایانش را بنویسی.
دیدم که نه من قصه‌گوی خوبی هستم
و نه تو پایان‌ساز خوبی.
پس خاموش می‌مانم و
مثل همیشه قصه‌های بی‌پایان تو را ‌می‌شنوم.

 . 
Same Story, Once Again

می‌گوید: قرار نبود که این‌طور بشه. اتفاق افتاد.
یاد عنوان نمایش بیضایی می‌افتم: "اتفاق خودش نمی‌افتد!" و سکوت می‌کنم.

اتفاق خودش نمی‌افتد.

 . 

 Wednesday, May 17, 2006

Which Word To Put The Stress On?

بار کلمات در یک جمله برای همه ما یکسان نیست. یک جمله برای گیرنده یک پیغام می‌تواند معنایی بسیار متفاو‌ت‌ داشته باشد اگر او بار اصلی جمله را روی کلمه ای بگذارد که از دید فرستندهِ پیغام بی‌اهمیت بوده. وضعیت وقتی به پارگراف می‌رسد مشکل‌تر می‌شود. دیگر هر جمله خود می‌تواند معنایی متفاوت داشته باشد از آنچه که مد نظر فرستنده بوده و مشکل‌سازتر. اگر متن به زبانی دیگر باشد٬ بدتر می‌شود: تفاوت ترجمه و تفسیر فرستنده و گیرنده از فرهنگی متفاوت را هم در نظر گرفت.

قاعدتن به‌ سادگی می‌شود این مساله را حل کرد: تساهل بیشتری در ترجمان کرد. اگر خوش‌بینی هم اضافه شود که فبها. راه دیگر آن که تفسیر فرستنده را جویا شد. هر دو راه متین است٬ اما همیشه ممکن نیست. بخصوص وقتی که دل هزار راه برود و دست کوتاه باشد.

این سکه روی دیگری هم دارد: همان "داستان هر کس از ظن خود شد یار من..."

 . 

 Tuesday, May 16, 2006

Swap Them Baby!

هنوز هم می گم: بهترین راه حل همون The Presidentail Swap هس. کافیه بوش و احمدی نژاد برای یه مدت کوتاه جاهاشون رو عوض کنن.

 . 
ّCompletely Heartfelt


وقتی از جرج لوکاس پرسیدن که: "چی شد اپیزود I جنگ ستارگان رو بعد از بیست سال ساختی؟" جواب داده بود: "دلم می‌خواست که بچه‌های امروز همون لذتی رو تجربه کنن که بچه‌های سال ۷۹ موقع تماشای اپیزود IV برده بودند."

حالا شاید انگیزه رومن پولانسکی برای ساختن اولیور تویست هم همین باشه٬ شایدم یه چیز دیگه. برای بیشتر نسل ما که نسخه سیاه و سفید دیوید لین رو بارها و زمان کودکی از تلویزیون دیدیم٬ فیلم جدیده به خاطره انگیزی فیلم لین نیست. مثلن صحنه‌ "بیشتر-more" فیلم لین که توی کله من کوبنده و هولناک حک شده و همون صحنه از فیلم پولانسکی ساده و کم اثر به نظر می‌آد.

از تعلق خاطراتی که بگذریم٬ این اولیور تویست جدید اتفاقن کلی دیدنیه و طعم خودشو داره. حس من اینه که نسبت به دنیا مهربون‌تر و انسانی‌تر برخورد کرده و آدمهاش جالب‌ترن. بعلاوه این‌که یکی از هنرپیشه‌های محبوب من/ بن کینگزلی/ هم درش خوش درخشیده.

اما مهمتر از همه در آخر‌ داستان این نسخه٬ وقتی اولیور به دیدن فاگین و قبل از اعدام کردنش به زندان می‌ره٬ یه جمله می‌گه که کلی منو مجذوب کرد: "You were kind to me, Fagin." حسی که این جمله به آدم می‌ده خیلی خاصه: یه حس مهربون صادق آدمی با قلب بزرگ و عزت نفس بالا که خوبی‌های یه آدمی که کم بدی هم در حقش نکرده دیده و یادش مونده و داره اون حس رو نه بخاطر دلسوزی٬ که برای اینکه طرفش قبل از اینکه خیلی دیر بشه٬ اینو بدونه و بدونه که این آدم قدرشو می‌دونه داره بهش می‌گه.

باید اون صحنه رو ببینی تا بدونی من چی می‌گم.

 . 

 Monday, May 15, 2006

ٌAnd Now We Know Why Every Single Poll Misleads

"خلق و خوى ايرانى همين است. همان چيزى كه در سياست هم جارى است. نه سياست و نه فرهنگ نياز زندگى ما نيست. اگر به كسى راى مى د هيم اگر كتابى را مى خوانيم يا روزنامه اى را مى خريم به معنى آن نيست كه به آن فرد اعتقاد داريم يا از آن حزب حمايت مى كنيم يا نويسنده اى و روزنامه اى را دوست داريم. ما فقط لطف مى كنيم كه راى مى دهيم، يا كتاب مى خوانيم. مى توانستيم به جاى اين كار به فرحزاد برويم يا پاى تلويزيون تخمه بشكنيم يا حتى در خانه بخوابيم. ما به كسى تعهد نداريم. سياست و فرهنگ ضرورت زندگى ما نيست. سياست اين بازى بى پدر و مادر و فرهنگ اين سرگرمى پرافاده زائده اى بر زندگى ايرانى است. ما همچون آبكش جرعه هاى سياست و فرهنگ را هدر مى دهيم و تنها به تردامنى بسنده مى كنيم و افتخار كه البته اهل فرهنگيم و سياست. عنوان كتاب ها را از بر مى كنيم و جلد آنها را روى كلاسورهايمان قرار مى دهيم تا همگى دريابند كه چقدر اهل فرهنگيم. اما درون اين جلد و مجلد هيچ نقشى در زندگى ايرانى ندارد."


محمد قوچانى در شرق

 . 
Life Is Too Short, Don't Play Hard!!

از کامنت های دیشب همین یکی بسه که:
"هاها، طوری در مورد آینده حرف می زنه که انگار عمر نوح داره!"

و طبیعتن موضوع کامنت من و مواضعم بود!!

 . 

 Sunday, May 14, 2006

Wear The Trivial Sunscreen!ٌ

نمی دونم چرا یاد این افتادم:

Wear Sunscreen

If I could offer you only one tip for the future, sunscreen would be it. The long-term benefits of sunscreen have been proved by scientists, whereas the rest of my advice has no basis more reliable than my own meandering experience. I will dispense this advice now.

Enjoy the power and beauty of your youth.
Oh, never mind.
You will not understand the power
and beauty of your youth until they've faded.
But trust me, in 20 years, you'll look back at photos of
yourself and recall in a way you can't grasp now how much
possibility lay before you and how fabulous you really looked.
You are not as fat as you imagine.

Don't worry about the future.
Or worry, but know that worrying is as effective as
trying to solve an algebra equation by chewing bubble gum.
The real troubles in your life are apt to be things
that never crossed your worried mind, the kind that
blindside you at 4 pm on some idle Tuesday.

Do one thing every day that scares you.

Sing.

Don't be reckless with other people's hearts.
Don't put up with people who are reckless with yours.

Floss.

Don't waste your time on jealousy.
Sometimes you're ahead,
sometimes you're behind.
The race is long and, in the end,
it's only with yourself.

Remember compliments you receive.
Forget the insults.
If you succeed in doing this, tell me how.

Keep your old love letters.
Throw away your old bank statements.

Stretch.

Don't feel guilty if you don't know
what you want to do with your life.
The most interesting people I know didn't know at
22 what they wanted to do with their lives. Some
of the most interesting 40-year-olds I know still don't.

Get plenty of calcium.

Be kind to your knees.
You'll miss them when they're gone.

Maybe you'll marry, maybe you won't.
Maybe you'll have children, maybe you won't.
Maybe you'll divorce at 40,
maybe you'll dance the funky
chicken on your 75th wedding anniversary.
Whatever you do, don't congratulate yourself
too much, or berate yourself either.
Your choices are half chance.
So are everybody else's.

Enjoy your body.
Use it every way you can.
Don't be afraid of it or of what other people think of it.
It's the greatest instrument you'll ever own.

Dance,
even if you have nowhere to do it but your living room.

Read the directions,
even if you don't follow them.

Do not read beauty magazines.
They will only make you feel ugly.

Get to know your parents.
You never know when they'll be gone for good.

Be nice to your siblings.
They're your best link to your past and the people
most likely to stick with you in the future.

Understand that friends come and go,
but with a precious few you should hold on.
Work hard to bridge the gaps in geography and lifestyle,
because the older you get, the more you need the
people who knew you when you were young.

Live in New York City once, but leave before it
makes you hard. Live in Northern California
once, but leave before it makes you soft.

Travel.

Accept certain inalienable truths:
Prices will rise.
Politicians will philander.
You, too, will get old.
And when you do, you'll fantasize that when you
were young, prices were reasonable, politicians
were noble, and children respected their elders.

Respect your elders.

Don't expect anyone else to support you.
Maybe you have a trust fund.
Maybe you'll have a wealthy spouse.
But you never know when either one might run out.

Don't mess too much with your hair or by the
time you're 40 it will look 85.

Be careful whose advice you buy,
but be patient with those who supply it.
Advice is a form of nostalgia.
Dispensing it is a way of fishing the past from the disposal,
wiping it off, painting over the ugly parts
and recycling it for more than it's worth.

But trust me on the sunscreen.


Mary Schmich
(newspaper columnist with the Chicago Tribune)





یادمه اون روزها (سال 1997) فکر می کردیم این سخنرانی خداست. الان به نظرم trivial می آد.

 . 

 Saturday, May 13, 2006

Like A Roller Coaster

با اینکه امروز کلی حرف زدم، الان اصلن احساس خوبی ندارم. شدم کلاف سر در گم...

 . 

 Thursday, May 11, 2006

The Love Letter!!

اصلن این نامه تاریخی رو باید جز واحدهای اجباری دانشگاه کنن تا این آدمهایی که رای ندادن با خوندن نامه بفهمن چه گندی زدن!

 . 
In The Valley of Shadows

راستش رو بخوای٬ خیلی دلم می‌خواست که مجازی نبودم.
این هم یه حسرت دیگه.

 . 

 Wednesday, May 10, 2006

And He Cried: "Let Me Out!!"

همه تعجب‌ها و تاسف‌ها و خجالت کشیدن ها به کنار٬
دلم به حال مترجم نامهه کلی سوخت. بیچاره چه حرصی خورده و چی کشیده!

 . 
The Growing Pain

- بزرگ شده‌ایم٬ درست. اما به چه قیمتی؟
- خب البته بعضی چیزها رو نمی‌شه قیمت‌گذاری کرد!

 . 
The Magical Realism

دیشب رفتم سر کوچه ماست بخرم. بقال محترم با دیدن موبایلم٬ اظهار تمایل کرد که فایل‌های تلفن نوکیایش را با بلوتوث به برایم بفرستد!

 . 
I'm getting Old!

یکی از نشانه‌های سالخوردگی آنکه مرتب اسم رستوران‌های جدید را اول بار از دیگران بشنوی!

 . 
Tuesdays With Morrie

داشتن کرنومتر از واجبات است.

 . 
The Blue Cafe

گاه دیدن یک برق چشم٬ به یک دنیا می‌ارزد.

 . 

 Saturday, May 06, 2006

Hit Me High, Not!

با این همه پست مفید(!) شیطونه می‌گه یه وبلاگ عمومی بزنم و کلی ویزیتور جمع کنم.
بعد آدم عاقل تو کله‌م یه چند لحظه بعدش می‌گه: نععععععه! !!It's just not worth it

 . 
A Pray To God

و کاش او هم دنیا را به برق می‌زد تا شارژ شود!

 . 
Make Some Good Movies, Sam!

آقا پارسال چه کرده این هالیوود:
بعد از Crash و Brokeback Mountain و Memories of A Geisha
حالا !North County
(مخصوصن اینکه با موضوع فیلم هو قبلنا سروکله زده باشی.)

 . 
Love Me If You Dare

کاش می‌توانستم برایت شعرهای عاشقانه‌ام را بخوانم
تا آنها را در کتابی چاپ کنی
و بخاطرش جایزه نوبل را ببری
تا با پولش برویم دنیا را بگردیم!

 . 
Philosophy, Politics and Everything Else Made Easy!

-فلسفه مدرن:
توجه کنید که تمام آدمهای دنیا رو همیشه می‌شود به دو گروه تقسیم کرد: این‌وری‌ها و آن‌وری‌ها.مهم این است که خط تقسیم را کجا ‌کشید!

-سیاست مدرن:
اگر حرف دیگری ندارید از سیاست حرف بزنید. زمان را به سرعت پر می‌کند بدون آنکه تلاشی کرده باشید!

-روان‌شناسی مدرن:
برای ایجاد تفاهم٬ یک فیلم خوب ببینید!

 . 

 Friday, May 05, 2006

The Analogy

دیدن عبارت "مشترک گرامي٬دسترسي به اين سايت امکان پذير نمي باشد" روی یک وبلاگ مثل دیدن یکی از این ققل فرمون عصایی‌ها روی فرمون یه ماشین می مونه. آقا دزده هم وقتی که قفل فرمونه روی یه ماشین می‌بینه٬ می‌تونه سه سوت قفل رو باز کنه. اما وقتی حوصله نداره٬ خب ترجیح می‌ده بره سراغ یه ماشین دیگه که قفل نداره!

 . 

 Thursday, May 04, 2006

Speechless Sleeplessُُُُ

سه بار و سه موضوع مختلف٬ همه در یک روز. تازه مثلن خودمم آماده کرده بودم. اما هیچ‌کدوم از صحبت‌ها اون‌جوری که من می‌خواستم پیش نرفت! انگار خیلی کند شدم تو فهمیدن آدمها و فهموندن به آدمها!

 . 

 Wednesday, May 03, 2006

The Book Fair

و البته توجه بفرمایید که برای دیدن کتابها زدن کراوات الزامی‌ست!

 . 
But If You Stay...

صد بار اگر توبه شکستی باز آی!
صد بار اگر توبه شکستی باز آی!
صد بار اگر توبه شکستی باز آی!
.
.
.

با اینکه از شهرام ناظری اصلن خوشم نمی آد، این آهنگ و این بیته خیلی وصف حال امروز بود.

 . 

 Monday, May 01, 2006

Ooooch!

این ستفن کولبرت کلی به بوش محبت کرده. کلی خندیدم:


I believe the government that governs best is the government that governs least. And by these standards, we have set up a fabulous government in Iraq.
.
.
Sir pay no attention to the people who say the glass is half empty, because 32% means it's 2/3 empty. There's still some liquid in that glass is my point, but I wouldn't drink it.
.
.
I mean, it's like the movie "Rocky." The president is Rocky and Apollo Creed is everything else in the world... No. Like Rocky he gets back up and in the end he -- actually loses in the first movie.
.
.

Fox News gives you both sides of every story, the President's side and the Vice President's side.
.
.
It's like boxing a glacier. Enjoy that metaphor, because your grandchildren will have no idea what a glacier is.


 . 
Killing Me Softly

و چنین کنند بزرگان؟!

...

 . 
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger