|
![]() |
||||||
Thursday, July 17, 2008
چقدر بوی کهنهگی میدهند بعضی از حرفها
![]() دروغ چرا، وقتی روز اول اجلاس پشت میزمان در ردیف آخر سالن نشستم و دیدم که نمایندگان کشورهای مختلف ردیف به ردیف گوشی به گوش پشت تابلوی کشورهایشان به ترتیب الفبا نشستهاند و چپ و راستِ بالای سرمان هم مترجمها در اتاقهای شیشهای همزمان حرفها را به شش زبان ترجمه میکنند، و میان آن همه سخنرانی و کانتربیوشن و زبان دیپلماتیک و سیاستبازی و بوروکراسی طی-سالیانِ دراز-فربه-شدهی سازمان ملل -علیرغم پیدا نشدن یک نیکولی چیزی در میان مترجمها- خوش خوشانم شد از اینکه دارم مشارکت میکنم در مجمعی که قرار است تکلیف و جهتگیری چهار سال آیندهی دنیا را در یک زمینه خاص تعیین کند. چند روز بعدش، وقتی ایستاده بودم زیر چادر سفید بزرگی که در حیاط خانهی سفیر زده بودند و زیر آن، سفرای کشورهای "دوست"(!) و روسای دفاتر وابسته به سازمان و همسرانشان –حیف که آنجلیکا آنجا نبود- ایستاده بودند و در میان آن لباسهای فرمال و ماشینهای لاکچری و دسترسی اکسکلوسیو و ویلای گلمورس دم دریاچه و پذیرایی اکستروگنزا، – حال میکنید چسباندن سلسلهوار صفات خارجکی به موصفات فارسی را؟- از این کیف میکردم که نه پسرخاله همسر سفیرم و نه یک مقام تشریفاتی یا سیاسی، و صرفن به خاطر موقعیت کاری هیئتمان بوده که دعوتم کردهاند. البته بین خودمان بماند که چند شب قبلش که داشتیم قدمزنان در خیابان کنار دریاچه، از جلوی کاخ پرزیدنت ویلسون رد میشدیم- حالا شده است دفتر یواناچسیآر اگر توجه کرده باشید- صدای موزیک اَبا میآمد و کاشف به عمل آمد که انگار یک مهمانی گرفتهاند برای کارمندهایشان و ما را هم راه نمیدهند و دلمان هم میخواست برقصیم با آن آهنگ، -نوینگ می نوینگ یو بود در آن هوای عالی آخر- بعد همانجا جلوی محوطهاش دوتایی در تاریکی پیادهرو شروع کردیم با اَبا و مدونا و گلوریا گینور به رقصیدن، و این مهمانی آقای سفیر هم یحتمل اجابت آرزوی آن شب ما بود. بعد بگذارید بگویم این جملهی "من هیچ وقت زیر پرچم کسی نمیروم" چقدر بوی کهنهگی میدهد. مال نسل قبل است این حرفها آقاجان. سی سال است که جنگ سرد تمام شده و کشورها دارند مرزهایشان را برمیدارند و امروز ما عملن داریم در یک دهکده جهانی زندگی میکنیم و مهم این است که ببینیم چگونه میتوانیم این دهکده را کمی برای زندگی همهمان بهتر بسازیم و هر چقدر تاثیرگذاریمان عمیقتر و وسیعتر و جهانیتر باشد، حس بهتری به آدم میدهد و برای کار سیویل سوسایتی و غیرنظامی چه فرقی میکند تحت چه نامی و دلیگیشنی فعالیت کنیم و خیلی وقت است که دوران سیاه و سفید نگاه کردن و عصر پرچمپرستی کورکورانهی متعصب سپری شده و وضع ادمینستریشن کشور ما هم که شاهکار است برای خودش این روزها. بعد مگر آدم چقدر عمر میکند؟ تا چشم به همین بزنیم دم گور دراز کشیدهایم و آن وقت است که آدم برمیگردد نگاه بکند ببیند حاصل عمرش چه بوده و اگر ببیند مثلن کاری کرده که شده یک اپسیلون از علمِ عالم و هنوز ملت بعد از سالها از آن استفاده میکنند و در کار تحقیقاتیشان به آن ریفرنس میدهند، یا چه میدانم جز تیم دیگری بوده که تکنولوژیشان شده یک پله از پلکان رشد دنیا -در یک حوزه خاص البته- و بعد از هشت سال تازه به بازار رسیده و رسیده به دست مردم و یا مثلن در سیاستگذاری تکنولوژی تحت نظارت همین سازمان ملل در یک مقطعی سهم کوچکی داشته و اینها، شاید یک لبخند رضایتی روی لبش بنشیند که همه عمرش به هدر نرفته... اینها را البته آقایی میگفت که آمد درست نشست روبروی ما در قطار وقتی خسته و کوفته و آفتاب-سوخته داشتیم از "مونتقه" به ژنو برمیگشتیم. همان آقایی که تیشرت راه-راهِ کرم سرمهای و شلوار کوتاه سبز تیره و کفش ورزشی خاکستری روشن و کلاه بیسبال سبز خوشرنگی پوشیده بود و ساعت گِرد عجیبی را هم به دست راستش بسته بود و امان هم که نمی داد، هی حرف میزد. آدرس دادم که حواستان باشد! Link . 6 Comments |
![]() April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
![]() |
|||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |