Sunday, October 31, 2010

پانصد سرِ سردرگم

Hong Kong, October 2010 ©Once Again


مامور مهاجرت به برگه گمرگم نگاهی می‌اندازد و می‌پرسد: "این همه جا در این مدت کم؟ برای چی رفته بودی؟" با بی‌حوصله‌گی جواب می‌دهم: "کار، تعطیلات، کار". راست می‌گوید. در عرض پنج هفته و خورده‌ای، دور کره زمین را یک بار چرخیده‌ام: اینجا، پاریس، تهران، آمستردام، گوانگجو، هنگ‌کنگ و دوباره اینجا. بار چند‌م-ام‌ هست البته. آن بار اول، سال 98، آدم یاد دور دنیا در هشتاد روز و آقای فلیس فاگ و موسیو پاسپارتو و کاراگاه فیکس و خانم آودا می‌افتاد و هیجان‌زده می‌شد. اما این روزها این جور مسافرت‌ها مرا یاد فاصله‌ها می‌اندازند. فاصله‌های طولانی. فاصله‌های بیست و چند ساعته. فاصله‌های غیرقابل جبران. توی تاکسی مسیرِ خانه، دارم با خودم در مورد این یکی مسافرتِ آخری فکر می‌کنم. به سه روزِ روزی 10 ساعت جلسه‌ی سری‌اول و یک هفته تعطیلات تهران و هفته دوم‌ِ مخلوط کار و تعطیلات و بی‌خوابی و قاطی‌شدن همه چیز (از من می‌شنوید، هیچ‌وقت کار و تعطیلات را با هم مخلوط نکنید!) و ده روزِ روزی 12 ساعت جلسه نفس‌بُر سری دوم به علاوه‌ی هر شبش سه ساعت کار در اتاق هتل. به آمستردام که از 16 ساعتی که بودم، 13 ساعتش را در بیزنس لانجِ فرودگاه کار کردم و سه ساعت وسطش را رفتم شهر به کانال‌گردی. به هنگ‌کنگ که به جای اینکه دو روز آخر را بمانم و برای خودم بچرخم، بلیطم را تغییر دادم و یک نصف روز بیشتر نماندم از خسته‌گی و کوبیده‌گی و نخوابیده‌گی و افسردگی و دل‌تنگی و دل‌رنجی و دل‌مُرده‌گی. به جلسات فکر می‌کنم که با شصت و خورده‌ای آدم قَدَرِ پرمدعا و هشتاد و اندی پروپوزال شروع کردیم به ارائه و سوال و جواب و مقایسه و مقابله و مباحثه و گاهی هم خشتک یک‌دیگر را تا مرز سر هم کشیدن و بعد رسیدن به انعطاف و تفاهم و همکاری و تصمیم جمعی و خروجی مشترک با کلیات کافی و معماری تکمیل و جزییات دقیق و توابع صحیح، که هم همه‌ی همکاران محترم راضی باشند و هم نتیجه‌ قابل دفاع. بعد اصولن لذت می‌برم از این پروسه‌ی رساندن رقابت و برتری‌جویی به همکاری و هم‌گرایی، و معمولن هم هبجان‌زده می‌شوم وقتی نتیجه‌ می‌دهد. و صد البته کیف کردم که آخر هر سری، کلی آدم آمدند به تشکر از جهت ترتیب و تقسیم و ترکیب و ترغیب و تصمیم و خلاصه به مقصد رساندن قافله‌ی هفتاد و دو ملت. مثلن یکی‌شان آن دفعه می‌گفت "امیزینگ دت یو کن دو آل دیس این ریل تایم. ایون مور امیزنیگ دت یو کام آپ ویت اِ نیو سلوشن آن دِ وایت برد این فرانت او سو منی پیپل اند دی بای ایت!". یا آن یکی این دفعه ایمیل فرستاده که "من فهمیدم تو چه جوری جواب می‌گیری از جلسه. با سوالات می‌ذاری جزییات روشن می‌شه و تشابه‌ها و تفاوتا در می‌آد. بعد برمی‌داری همونجا راه‌حل‌ها رو کانسپچوالایز می‌کنی و از روی کانسپ‌ها، دید کلی در می‌آد و بعد هم تصمیمی که مورد قبول همه باشه."

این حرف‌ها برای به‌به و چه‌چه و چه خوب‌ام و خلاصه خود-جگربینی‌ نیستند. برعکس، مانده‌ام آدمی که یاد گرفته این همه آدم‌ سخت را در روز اداره کند و به نتیجه برساند و هر شبش هم با یک گروه‌شان معاشرت و مستی و حتی به خوردن هشت‌پا و پنجه مرغ و کله ماهی و سنگدان فلان جانور و بیضه بهمان حیوان پا دهد (من که هیچ کدام را نخوردم البته. بجایش کلی دامپلینگ خوردم که معلوم نبود تویشان چی هست بدتر از اینها)، چطور گاهی در روابط شخصی، دست و پا شکسته و الکن و علیل می‌شود در قانع و منعطف و منصف کردن طرفش؟ بهترین راه‌حلش هم این می‌شود که تو حرف‌هایت را بزن و من هم حس‌هایم را می‌گویم و اگر هم جهت نبودند، شما را به خیر و ما را به سلامت. بعد همه این‌ها اصلن به کنار. چرا هنوز هر بار که سوار تاکسی فرودگاه می‌شوم، افسردگی‌ شروع می‌کند به غالب شدن و تا خودِ اینجا و حتی دو هفته بعدش شدید ادامه دارد؟ که انگار ترکِ ایران هنوز عادتم نشده بعد از این همه سال.

 . 
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger