|
![]() |
||||||
Saturday, April 09, 2011
الان من چجوریم؟
الان که شروع کردم به نوشتن، یک جایی هستم بین سان فرانسیسکو و اِل اِی انگار، در راه شهر آفتابی مکزیکیتبار. بار اولی که رفته بودم، منظورم بار اولِ اولِ اولِ ده-یازده سال پیش است البته، حتی نمیدانستم اسم شهر را چطوری مینویسند. چندی قبلش با دختری در نیویورک آشنا شده بودم و چون سفر کاری پیش آمده بود به سان فرانسیسکو، گفته بودم آخرِ هفته را بروم دیدنش. از هواپیما که پیاده شده بودم، تازه فهمیده بودم در اسپانیایی، دو "ال" را "ی" میخوانند! آخرِ آبروریزی! همین ماه پیش که دوباره آنجا بودم، ایمیل زدم به دو دوست دبیرستانی که " آقا اگه اون حوالی هستین بیاین جمع بشیم." معلوم شده بود که دو دوست دبیرستانی دیگرهم تازگی نقل مکان کردهاند به این شهر و یک شب جمع شدیم. محبت زیادی کردند و اصرارِ زیادتر که تو هم برگرد اینجا همه دور هم باشیم. تقریبن هرکس از بیرون تا به حال این جمعهای دبیرستانی ما را میبیند، با تعجب میگوید "شماها که هرکدومتون با بقیه این همه فرق دارین، چطور بعد از این همه سال هنوز این همه رفیقین؟" (شاید اینجور آدمها معنی "دوستِ دبیرستانی" را نمیدانند). دوست دیگری هم یک شب دیگر دعوت کرد و بسیار بسیار عزت و اصرار که "موو کنین اینجا". گاهی آدم شرمنده میشود از این همه محبت. به جایش، یک بار در سالهای دور برای دوستی اتفاق ناگواری پیش آمد و مجبور شد ناگهانی بگذارد و برود. بعد از یک ماه برگشت و از همه، از الف تا ی، یکی یکی خداحافظی کرد، الا من! اتفاقن دو روز مانده به تولدِ من بود و من حیران که ادعای رفاقتی که گوش فلک را کر کرده، چطور جایی بین الف تا ی نداشت؟ حتی دوست مشترکی برگشت گفت: "بفرما، حتی ارزش یک خداحافظی رو هم نداشتی!" برای خود من پیش آمده بود که در مناسبتهای کوچک، یا آدمی را فراموش کرده و یا فراموش شده باشم و اصولن اهیمت نمیدهم به این چیزها. اما این یکی برایم قابل هضم نبود و شدیدن رنجیدم. آدم هر چه بزرگتر میشود به خودش بیشتر نزدیکتر میشود. به همانی که هست. به همانی که حس میکند باشد. روراستتر میشود. سرراستتر. رکتر حتی شاید. با این حال، این روزها هی از خودم میپرسم:" دوستِ خوبی هستی؟ فلانِ خوبی هستی؟ بهمان خوبی هستی واقعن؟ همان که مینمایانی، هستی؟ همانی هستی که ادعا میکنی؟" همین چند روز پیش در توتوریالِ مدیریت و لیدرشیپمان شنیدم که:" درست است که معیار خود شما برای اقداماتتان نیتتان است، اما کارمندانتان کارهای شما را بر اساس برداشت خودشان قضاوت میکنند. حواستان باشد که فاصلهی این دوتا از هم زیاد نشود وگرنه به دردسر میافتید." من همیشه گفتهام که آدمهای خوشبخت آنهایی هستند که فاصله آنچه که دارند با آنچه میخواهند خیلی کم است. حالا به گمانم در مورد رابطهها هم همینطور است. رابطههای موفق، فرقی نمیکند رابطهی رئیس و مرئوس باشد، یا رابطهی فرزند و والدین، یا رابطهی فامیلی، یا رابطهی دوستی دیرنه بریک ناپذیر، یا حتی رابطهی عاشقانهی رویایی وانس اِ لایف تایم، فقط آنهاییشان میمانند که میانشان فاصله برداشت هر طرف از آنچه که طرف مقابل میخواهد یا از روی خطوط میخواند، خیلی کم باشد. خلاصه نکنید آقاجان. برندارید برای لذت بیشتر یا دردسر کمتر یا موفقیت کوتاه مدت، یا بهرهجویی آنی یا رهایی موقت یا رضایتِ طرف و اطرافیان یا هرچه، برداشت و توقعاش را برسانید به جایی که خودتان هم ته دلتان میدانید واقعیت ندارد. بعد میبینید آن وقت که رابطه در موقعیت سخت قرار گرفت زپرتش در میرود. رابطه اگر خراب شود، سرد شود، بشکند، داغان شود، بسوزد، ته بزند و بوی سوخته بگیرد، اصلن بهم بخورد و قطع شود، یک گیگا مرتبه بهتر است از رابطهای که در آن سطح توقع طرفمان را آرام آرام ببریم بالای کوه و بعد آن بالاها که رسید، خواسته یا ناخواسته، هلش بدهیم ته دره و خودمان هم بمانیم که پس چه شد. Link . 0 Comments |
![]() April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
![]() |
|||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |