The Journey of The Falls
اين خستهگیهای اخیر٬ بعلاوهی حسرت "مسافرتِ تابستونی"ِ نکرده و هوسِ "ماهیها عاشق میشوند"ِ نخورده٬ باعث شدن که یه دفعه کار و زندگی رو ول کنم و بزنم به جاده.
همین شد که از ساعت ۶ صبح که از تهران خارج شدیم تا ساعت ۲ نصف شب که من به تخت مکرم رسیدم٬ ۶۵۰ کیلومتر روندیم و جاده کلاردشت و جنگل و کوههاش٬ ساجل و هوای شرجی و دریا٬ باقالاقاتو و قزلآلا و ماهی سفید و سیرترشی٬ کوه و -طبیعتن- آبشار و بارون و آب سرد رودخونه٬ و در نهایت جاده چالوس و شبِ خلوت و مه رو به ترتیب پیموده٬ لمسیده٬ بلعیده٬ صعود کرده و طی نموده٬ تا جنازههامون رو برسونیم به تهران.
دستاوردهای این سفر هم که واضح و مبرهن است!
Link .