|
|||||||
Thursday, April 06, 2006
سفرنامه پاریس -۱ *
روز اول پس از جلوس در هتل مربوطه٬ به مغازه عکاسی رفتیم تا دوربین سفارش داده شده را دریافت نماییم. از آنجا که کار مردمان پاریس ردیف است دوربین را الساعه در اختیارمان گذاشتند. سپس از باغ لوکزامبورگ که در همان اطراف بود دیدن نمودیم. باغی بود وسیع و زیبا با حوض هایی بزرگ و یک آبنمای قشنگ که بارش آرام باران آن را مطبوع تر می کرد. هر چند که آن چنان که در کتاب تعریفش را کرده بودند آش دهن سوزی نبود! چون خستگی سفر و درد ناشی از تصادف -و هم چنین بارش شدیدتر باران و تاریکی هوا- غالب شد٬ به هتل برگشته و استراحت نمودیم. صبح روز دوم به دو جزیره اصلی پاریس رفتیم. آنگونه که می گویند پاریس از آنجا شروع شده است و سالها هم محدود به همین دو جزیره فسقلی بوده است. کاخ دادگستری فرانسه را از دور مشاهده نمودیم و چون علاقه ای به امر قضا نداشتیم٬ راهی کلیسای نتردام شدیم. جماعتی عظیم در اطراف کلیسا مشغول عکاسی بودند. اما افسوس آن که هرچه نگاه کردیم نه نشانی از کازدیمو بود و مخصوصا نه اسمرلدا. در داخل کلیسا مراسم دعایی را تماشا نمودیم و از چنت کیشیشان محضوض شدیم. شاندلیری عظیم را برای تعمیر پایین آورده بودند که بیش از ۱۰۰ شمع جا می گرفت. اما بی سلیقهها جاهای شمع را سیمکشی کرده بودند و بجای شمع می خواستند چراغ بگذارند! بعد از احساس روحانیت زیاد راهی جزیره دوم شدیم و در خیابان های باریک آن که پر از مغازه های کوچک و بقولی -ناز- بود به قدم زدن پرداختیم و حض بسیار بردیم. در آخر هم میدان باستیل را مشاهده نمودیم. کاشف به عمل آمد که زندان دیگر آنجا نیست و بجایش یک ستون بلند تا حدودی بیقواره در وسط میدانی بزرگ کار گذاشته اند و اسامی کشته های انقلاب سه روزه را بر رویش حک کردهاند. آز آنجا به خانه ویکتور هوگو رفتیم که در میدان زیبایی قرار دارد. معلوم گشت که ویکی - آنگونه که در خانه صدایش میکردهاند- در آپارتمانی در گوشه میدان مربع بزرگ زندگی می کرده که اضلاع میدان مانند بازار وکیل خودمان دارای طاقهای ضربی بود و محل مغازهها و گالریهای هنری. ویکی جان چندین کتاب خود را در همین آپارتمان نگاشته است. هرچند که آپارتمانشان قناس بود اما با آن منظره ای که به میدان و پارک وسطش داشت حق داشته اند که کتابهای خود را آن قدر طولانی و کشدار بنویسند. میز تحریر ایشان هم آنقدر بلند بود که به گمانمان ایشان ایستاده می نگاشتهاند! گوناگونی ظروف خانه شان حکایت از شیطانی بچه هایشان میداد. به سياق ميرزا پيکوفسکی * Link . 0 Comments
Comments
|
Feed April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
||||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |