|
|||||||
Saturday, April 08, 2006
سفرنامه پاریس -۲
روز سوم کله سحر تشریف بردیم برج ایفل. شئی بیقوارهایست حاصل فخرفروشی احمقانه انسان. این گوستاو هم خوب مردم را سر کار گذاشته. هرچند خود ما هم تا نوکش تشریف بردیم و پاریس را از آن بالا نظاره نمودیم. در بوستان اطراف که بسی زیباتر است پرسه زدیم و حض بردیم. و اما هیجان انگیزتر وقتی بود که از مترو پیاده شدیم و شعبه بهترین شیرینی فروشی آن دیار و بلکه دنیا در جلویمان سبز شد. چون قدری قبل مقادیر زیادی صبحانه میل فرموده بودیم٬ تصمیم بر آن شد که در وقت مقتضی به آن سرا سری زده و دلی از عزا در آوریم. بعد از نهار راهی مرقد ناپلئون - نور به قبرش ببارد- شدیم. عمارتی عظیم بود جنب موزه نظامی. باقیماندههایش را در ۴ تابوت قرار داده بودند هر کذام از یک جنس و یک رنگ و آن چهار را در تابوتی بزرگ از جنس چوب قرمز فلاندی. به بزرگی یک اتاق! این آخری بیشتر شبیه یک صندلی بود تا تابوت. سلیقه ناپلون را بسیار پسندیدیم. این از سوزانده شدن بهتر است و بسی بهتر از بهشت زهرا. برای دفن خودمان اگر آن حوالی جایی باشد شاید همین ترتیب را در نظر بگیریم. حالا گیریم با تابوتی کمی کوچکتر اما از همان چوب! هر چه چشم گرداندیم ژوزفین را در آن اطراف ندیدیم. شب برای قدم زدن به شامالیزه و منطقه ۱۶ تشریف بردیم. بوتیک های معروف و قیمت البسهشان جالب و کمی بیشتر اندوهناک بود! فردایش تشریف بردیم آق دِ تقیومف! عمارت کوچکیست اما زیبا. نفهمیدیم از وسطش قرار بوده چه رد شود. اما پلاکهای یادبود اتفاقهای مهم برایمان جالب بود. از جمله اشغال و آزادی پاریس در جنگ دوم جهانی. کمی یاد کازبلانکا و ریک کردیم. بعد هم شامالیزه را قدم زدیم از ابتدا تا انتها و کمی خرید نمودیم. برای نهار هم تشریف بردیم انتقوک پاریس که در همان اطراف بود. لذیذ بود هرچند غذایش با مال شهر خودمان توفیر زیادی نداشت. بعد هم تشریف بردیم کنکوق و باغ روبروی لوور و از هوا و مناظر لذت بسیار بردیم. دست آخر هم سری ردیم به لوور برای برنامه ریزی دیدار بعدی. روز بعد مقرر بر این بود که تشریف ببریم کاخ ورسای. اما چون اعتصاب بود لاجرم رفتیم لاپقشز دیدن صادق هدایت و چند نفر دیگر. قبرستان از این پیچیدهتر به عمرمان ندیده بودیم (هر چند که ما اصولا قبرستان ندیدهایم!). برای حل معما مناسب بود. زمانی زیاد صرف پیدا کردن دفتر قبرستان شد. آنجا هم معلوم گشت که قبرکن ها و مردهشورها دل خوشی از توریست جماعت ندارند و مایل به راهنمایی نیستند. نقشهای گرفتیم و اول به دیدن جیم موریسون فقید رفتیم. انگار شفا میداد چون جمعیتی برای دیدن قبرش صف کشیده بودند٬ بیشتر از جوانان برومند ینگه دنیا! بعد با زحمت زیاد قبر صادق هدایت و غلامحسین ساعدی را پیدا کردیم. دوستان ایرانی برایشان گل و سنبل گذاشته بودند. از دیدن غلام حسین جان کلی محظوظ و کمی غمگین شدیم. در راه برگشت هم از کنار بالزاک رد شدیم که باز جماعتی -این بار از سلک و سال مکتب رو- دورش گرد آمده بودند و فاتحه میخواندند. درست هنگام خروج از قبرستان یک هموطن ما را گرفت که "آقا ببخشید قبر هدایت کجاست؟". ما هم که وطن دوستی مان گل کرده بود نقشه علامتگذاری شده را تقدیم کردیم که حالشو ببرند در آن روز عید! Link . 0 Comments
Comments
|
Feed April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
||||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |