Thursday, November 09, 2006

Short Stories, The New Yorker's Style

خیال کن به مهمانی کوچکی در منهتن‌‌ِ نیویورک دعوت شده‌ای. 10 نفری بیشتر نیستید. بجز صاحب‌خانه کسی را هم نمی‌شناسی (در واقع هیچ‌کس، هیچ‌کس را بجز صاحب‌خانه نمی‌شناسد). مهمان‌ها همه نیویورکی هستند و همه جور آدمی بین‌شان پیدا می‌شود: از انگلوسکسون ایرلندی و سرخپوست سیاتلی بگیر تا سیاه‌پوست جنوبی، و هم‌چنین مهاجران نسل دومی ژاپنی و هندی و بوسنیایی و چینی که پدر و مادرشان سال‌ها پیش به امریکا مهاجرت کرده‌اند و حالا خودشان در نیویورک زندگی می‌کنند. یک جمع نیویورکی به معنای تام. از آن آدم‌های فرهنگی که پاتق‌های همیشگی‌شان، لینکلن سنتر و موزه هنرهای مدرن را هم شامل می‌شود. بعد از شام، صاحب‌خانه مهمانها را در اتاق نشیمن دور آتش شومینه جمع می‌کند و از آنها با کنیاک فرانسوی و شکلات سویسی و سیگار کوبایی پذیرایی.

چند نفری روی مبل‌های راحتی نشسته‌اند. دو-سه نفری روی زمین و یکی هم پای شومینه ایستاده و با آتشش بازی ‌می‌کند. جمع، جمع و جور به نظر می‌رسد و کله‌شان که کمی گرم می‌شود، احساس خودمانی‌تری بهشان دست می‌دهد. یکی‌ از سر ذوق داستانی از زندگی خودش را تعریف می‌کند. جمع به شوق می‌آید و هر کس خاطره‌ای کوتاه از خودش یا خانواده‌اش می‌گوید. به این ترتیب، 9 قصه کوتاه می‌شنوی. هر کدام از یک میهمان، با یک پیش‌زمینه فرهنگی متفاوت که به یک زبان واحد و با سلاست ادا می‌شوند و جمع را سرگرم می‌کند. همه داستانها سرراست‌اند و جذاب و دلنشین. با هر قصه‌ای هم‌دلی و رفاقت جمع بیشتر می‌شود.

این دقیقن حسی بود که از خواندن خوبی خدا به من دست داد. داستان‌ها همه خوب و گیرا هستند و با اینکه هر کدام فضای متفاوتی دارند، همه با هم بخوبی متصل می‌شوند. انتخاب داستان‌ها با هوشمندی صورت گرفته و ترجمه آنها یک دست و روان است. امیر مهدی حقیقت درست گفته که هر کدام عکسی از زندگی‌اند. من "تو گرو بگذار،من پس می‌گیرم" و "شیرینی عسلی" را بیشتر از همه دوست داشتم و با یک درجه فاصله "خوبی خدا" را. پیش و پا افتاده‌ترینشان هم "کارم داشتی زنگ بزن" به نظرم آمد. تنوع و ترکیب داستانها هم حرف ندارد و حس و هوایی شبیه مجله نیویورکر را منتقل می‌کند. فقط کاش دو داستان دیگر هم اضافه ‌شده بود به این مجموعه: یک داستان امریکای لاتینی و یک داستان ایرانی (نمی‌دانم اصلن داستان نویس خوب ایرانی‌ِ نسل دومی در این سطح در امریکا داریم یا نه).

پ.ن 1: دو نکته کوچک در ترجمه به چشمم خورد:
الف) بهتر بود اسم‌های مخفف موسسه‌های امریکایی با اسم کامل‌شان ترجمه می‌شد تا برای خواننده فارسی‌زبان با معناتر باشد. مثلن برای INS، "اداره مهاجرت" معنای بهتری دارد تا "آی.ان.اس".
ب) عبارت "فنجان کاغذی" در "خوبی خدا" به گمانم ترجمه "paper cup" است. اما paper cup لیوان کاغذی یک‌بار مصرف کوچکیست که پرستارها قرصهای مریض را در آن می ریزند و به او می‌دهند. "لیوان کاغذی" در این مورد معادل بهتریست.

پ.ن 2: بعضی از داستان‌ها جان می‌دهند برای یک فیلم اپیزودیک، یا حتی کل کتاب برای یک سریال نه قسمتی. با همان ست‌آپی که در بالا گفتم.

P.S. 3: For those who are interested reading the originals, here are the ones I liked the most:


- What you pawn I redeem
- Honey Pie
- God's Goodness
- Hell-Heaven


 . 
Comments
خوب .. من عادت به کامنت گذاری ندارم اصولا .. اما
اولین بار اینجا اومدم و ته تا سرشو خوندم ... چقدر هم طولانی و از دیر
و شبه غر زدن های یواشتان را که دیدم از دو - سه نفری خواننده و بی کامنتی را هم
دلم نیامد به رفتن بی برجا گذشتن اثری از خود

آمدم .. خواندم و لذت هم بردم
و یک جور حس عجیب از اینکه پایین های صفحه فکر می کردم زنی پشت کلمات است
و بعدتر مردی .. و مهمه اصلا مگه ؟
از کجا معلوم که پشت سیب ماگریت چهره ی خواهر دوقلوش پنهان نباشد

Blogger Yerma | 10:18 PM | Link   

   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger