|
|||||||
Wednesday, January 24, 2007
True Lies
1) جنگ دوم جهانی. لندن زیر موشکباران V2های آلمانیها. موریس عاشق زنیست. او و زن در خانهاش با هماند که مورد اصابت موشک قرار میگیرند. موج موشک موریس را میگیرد و زن فکر میکند او مرده است. موریس از این اتفاق نجات پیدا میکند. اما بعد از مدت کوتاهی زن سرد میشود و در نهایت رابطهاش را با او قطع میکند. موریس شک میکند که زن عاشق کس دیگری شده است. حسادت او تا به آنجا پیش میرود که به شوهر زن میگوید که زنش دارد خیانت میکند و ... در آخر داستان، موریس (و ما) به صحنه موشکباران برمیگردیم و میفهمیم که زن زمانی که فکر میکرده او مرده است از خدا میخواسته موریس را به زندگی بازگرداند و در عوض زن حاضر است از عشقش برای او بگذرد. [The End of Affair] 2) جی زنی را هر چهارشنبه ملاقات میکند. آنها از زندگی هم هیچ نمیدانند. روزی جی به اتفاق زن را در خیابان میبیند و او را دنبال میکند. درمییابد که او شوهر و بچهای دارد و طی اتفاقی با شوهرش دوست میشود. دیگر رابطه برای جی همان رابطه سابق نیست.[Intimacy ] 3) یک سرباز انگلیسی توسط IRA به گروگان گرفته میشود. فرگوس که مامور مراقبت از سرباز است با او دوست میشود . سرباز از دوست دخترش در لندن برای فرگوس میگوید. سرباز در فرار و علیرغم تلاش فرگوس کشته میشود. فرگوس از IRA میبرد و به لندن میرود. نام جدید اختیار میکند و به دیدن دوستِ دختر سرباز میرود. رابطه آنها به تدریج جدی میشود. فرگوس عاشق دختر میشود و به فکر میافتد که رازش را برای دختر بگوید. اما قبل از گفتن رازش، متوجه میشود که دختر راز بزرگتری دارد که با فهمیدن آن، شوکه شده و او را در انزجار ترک میکند. اما کمی بعد میفهمد که عاشق اوست، آن قدر عاشق که حاضر میشود که بخاطر او سالها به زندان برود.[The Crying Game] در هر کدام از این سه داستان، آدمها با حقیقت متفاوت رفتار میکنند. در اولی، ندانستن حقیقت برای موریس عذاب میشود و موجب بدگمانی و حسادت او. همین عطش دانستن است که او را نابود میکند. در دومی، کنجکاوی بیمورد جی، او (و دیگران) را در موقعیتی ناهنجار قرار میدهد. اگر او کنجکاوی نکرده بود یا حداقل میگذاشت زن خودش داستان زندگیاش را بگوید، شاید سرانجام متفاوتی پیدا میکردند. در سومی اما، فرگوس برای فهمیدن حقیقت کنجکاوی نمیکند و حتی زمانی که حقیقت بهسوی او میآید، آن قدر عاشق است که حقیقت را آن طور که هست میپذیرد. سه رفتار متفاوت در برابر دانستن حقیقت. ارزش دانستن چقدر است؟ آیا واقعن دردی را دوا میکند؟ شاید چگونگی (کانتکست) دانستن به اندازه خود دانستن اهمیت داشته باشد. اهمیتی که ما هیچوقت نمیدانیم تا در موقعیتش قرار بگیریم. Link . 2 Comments
Comments
|
Feed April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
||||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |