|
|||||||
Saturday, April 21, 2007
The Embedded ٍReferences Included
چندین درفت انگلیسی دارم که هنوز منتشرشان نکردهام ، اما دیدم این یکی را باید به فارسی بنویسم . گاهی هر کاری هم که بکنی حست همیشه همان میماند. هر اتفاقی هم که بیافتد. هر چیز کوچکی میشود محرکی برای ارجاعهای ذهنی. مثل امروز که عصر جمعه است. ناگهانی تصمیم میگیریم. قرار میشود جلوی کافه دلسَس - همان رستوران فرانسوی روز اول- ملاقات کنیم. کافه 10 بلوک بیشتر با خانهام فاصله ندارد. هوای خنک بهاری. خوش خوشان میروم. هنوز نیامده است و خودم را با ویترین لیکورفروشی بغل رستوران مشغول میکنم. کنارش هم یک مغازه مانیکور است که ماشالله تعدادشان در این قسمت شهر کم نیست. انگار مردم وقت ندارند ناخنهایشان رابگیرند و ترجیح میدهند به ازای هفت هشت دلار دستهایشان را بدهند به خانمهای کرهای. او خندان از راه میرسد. هیچکداممان گرسنه نیستیم و تصمیم میگیریم لانجی پیدا کنیم. از کتاب سحرآمیزش، جایی را در همان اطراف پیدا میکند: "نایتیایت، بیتوین فرست اند سکند". در خیابان باریک و بلند 88 راه می رویم و چیزی نمیبینیم. باز کتاب را نگاه میکنیم. شماره 300. رد شدهایم. در راه برگشت پیداش میشود: یک ساختمان یک طبقه تاریک قدیمی، با سردری بزرگ و پنجرههای تاریک. دو دختر جوان از در گنده و چوبیش بیرون میآیند، شکمان را بیشتر میکنند. وارد که میشویم، او میگوید: "خانهی خانم هاویشام!". اما من یاد دوران بیگناهی - ایج او اینسنس- میافتم: دو سالن بزرگ با سقفهای و بلند که با یک راهرو کوچک به هم وصل شدهاند. دیوارهای آجری تیره که با پردههای دیواره قرمز سیر، کفهای چوبی کهنه تیره. بارها که در یک طرف سالنها قرار دارند. در وسط هر سالن، یک کاناپه و چند مبل دور میزی با سلیقه چیده شدهاند. هر سالن فرو رفتگیهایی دارد که در هر کدام دو سه مبل و یک میز کوچک قرار دارد. انگار همه چیز مال صدو پنجاه سال پیش است و آدم را به قرن نوزدهم میبرد. از همین لحظه است که لینکها و ارجاعهای ذهنی من شروع میشود. یادم میآید که تو هم با پیشنهاد من فیلم را دیدی. فیلم را ندیده است. در یکی از گوشهها مینشینیم. این محل آن قدر حس آن فیلم را به آدم میدهد که فکر میکنی اگر سرت را خوب بچرخانی، میتوانی میشل فایفر و دنیل دی لویس را در گوشهای ببینی. یاد "لباسهای فاخر آن دوره دوست داشمت را میافتم. میگوید اینجا هم برایآوردن دیت خوب است و هم با دوستها جمع شدن. یاد تو میافتم چقدر از چنین جاهای خاصی خوشت میآید... برای شام میرویم رستوران اتیوپیایی دوم و هشتاد و دوم. این یکی هم دو سالن کوچک دارد: یکی باریک و بلند و آن یکی چهارگوش. دیوارهایش هم آجریست که رنگ قرمز تیرهای خورده است. تم امروز انگار قرمز است. خانم خوشروی اتیوپیایی برایمان منو میآورد و سوالهایمان را جواب میدهد. هر دو غذا را در یک ظرف بزرگ روی نونی که از گرده گل درست میکنند گذاشته. یاد تو میافتم که غذاهای اگزاتیک را دوست داری و رفتن به این جور جاها را. غذایمان ترکیبیست از گوشت بره و چندین نوع سبزی که هر کدام با ادویههای خاص خودشان پخته شدهاند. هم خوشآب و رنگند و هم خوشمزه. یادم میآید هنرت را در تشخیص مزه و عطر ادویهها. از همان نون برایمان جداگانه میآورد. از قاشق و چنگال هم خبری نیست و اتیوپییاییوار با دست لقمه میکنیم و میخوریم. قکر میکنم اگر اینجا بودی کلی داستان میبافتی بابت همین نحوه خوردن. یاد آن بار میافتم که میخواستی روی کسی را کم کنی که فکر میکرد هنر کرده و یک رستوران خوب پیدا کرده. خانم میزبان همیشه لبخند بر لب دارد. بعد از غذا برایمان قهوه کشورشان را میآورد. در پیالههای چینی خوش ترکیب بدون دسته. از آن ظرفها که تو خوشت میآید. با ما وارد تعریف میشود. از کشورش میپرسیم و زبانشان و مردمانشان. شاد است و مهربان و بگو بخند. از آنهاست که تو عاشقشان میشوی و به فارسی قربان صدقهشان میروی... از رستوران بسوی خانههایمان قدم میزنیم و من هنوز در مورد ارجاعهای ذهنی فکر میکنم... Link . 0 Comments
Comments
|
Feed April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
||||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |