Saturday, April 21, 2007

The Embedded ٍReferences Included

Ethiopian Cuisine, The Ethiopian Upper East Side, Manhattan, April 07, Once_Again

چندین درفت انگلیسی دارم که هنوز منتشرشان نکرده‌ام ، اما دیدم این یکی را باید به فارسی بنویسم .

گاهی هر کاری هم که بکنی حست همیشه همان می‌ماند. هر اتفاقی هم که بی‌افتد. هر چیز کوچکی می‌شود محرکی برای ارجاع‌های ذهنی. مثل امروز که عصر جمعه است. ناگهانی تصمیم می‌گیریم. قرار می‌شود جلوی کافه دلسَس - همان رستوران فرانسوی روز اول- ملاقات کنیم. کافه 10 بلوک بیشتر با خانه‌ام فاصله ندارد. هوای خنک بهاری. خوش خوشان می‌روم. هنوز نیامده است و خودم را با ویترین لیکور‌فروشی بغل رستوران مشغول می‌کنم. کنارش هم یک مغازه مانیکور است که ماشالله تعدادشان در این قسمت شهر کم نیست. انگار مردم وقت ندارند ناخن‌هایشان رابگیرند و ترجیح می‌دهند به ازای هفت هشت دلار دست‌هایشان را بدهند به خانم‌های کره‌ای. او خندان از راه می‌رسد. هیچ‌‌کداممان گرسنه نیستیم و تصمیم می‌گیریم لانجی پیدا کنیم. از کتاب سحرآمیزش، جایی را در همان اطراف پیدا می‌کند: "نایتی‌ایت، بیتوین فرست اند سکند". در خیابان باریک و بلند 88 راه می رویم و چیزی نمی‌بینیم. باز کتاب را نگاه می‌کنیم. شماره 300. رد شده‌ایم. در راه برگشت پیداش می‌شود: یک ساختمان یک طبقه تاریک قدیمی‌، با سردری بزرگ و پنجره‌های تاریک. دو دختر جوان از در گنده و چوبیش بیرون می‌آیند، شکمان را بیشتر می‌کنند. وارد که می‌شویم، او می‌گوید: "خانه‌ی خانم هاویشام!". اما من یاد دوران بیگناهی - ایج او اینسنس- می‌افتم: دو سالن بزرگ با سقف‌های و بلند که با یک راهرو کوچک به هم وصل شده‌اند. دیوارهای آجری تیره که با پرده‌های دیواره قرمز سیر، کف‌های چوبی کهنه تیره. بارها که در یک طرف سالن‌ها قرار دارند. در وسط هر سالن، یک کاناپه و چند مبل دور میزی با سلیقه چیده شده‌اند. هر سالن فرو رفتگی‌هایی دارد که در هر کدام دو سه مبل و یک میز کوچک قرار دارد. انگار همه چیز مال صدو پنجاه سال پیش است و آدم را به قرن نوزدهم می‌برد. از همین لحظه است که لینک‌ها و ارجاع‌های ذهنی من شروع می‌شود. یادم می‌آید که تو هم با پیشنهاد من فیلم را دیدی. فیلم را ندیده ‌است. در یکی از گوشه‌ها می‌نشینیم. این محل آن ‌قدر حس آن فیلم را به آدم می‌دهد که فکر می‌کنی اگر سرت را خوب بچرخانی، می‌توانی میشل فایفر و دنیل ‌دی‌ لویس را در گوشه‌ای ببینی. یاد "لباس‌های فاخر آن دوره دوست داشمت را می‌افتم. می‌گوید اینجا هم برای‌‌آوردن دیت خوب است و هم با دوستها جمع شدن. یاد تو می‌افتم چقدر از چنین جاهای خاصی خوشت می‌‌آید...

برای شام می‌رویم رستوران اتیوپیایی دوم و هشتاد و دوم. این یکی هم دو سالن کوچک دارد: یکی باریک و بلند و آن یکی چهارگوش. دیوارهایش هم آجری‌ست که رنگ قرمز تیره‌ای خورده است. تم امروز انگار قرمز است. خانم خوشروی اتیوپیایی برایمان منو می‌آورد و سوال‌هایمان را جواب می‌دهد. هر دو غذا را در یک ظرف بزرگ روی نونی که از گرده گل درست می‌کنند گذاشته. یاد تو می‌افتم که غذاهای اگزاتیک را دوست داری و رفتن به این جور جاها را. غذایمان ترکیبی‌ست از گوشت بره و چندین نوع سبزی که هر کدام با ادویه‌های خاص خودشان پخته شده‌اند. هم خوش‌آب و رنگند و هم خوش‌مزه. یادم می‌آید هنرت را در تشخیص مزه و عطر ادویه‌ها. از همان نون برایمان جداگانه می‌آورد. از قاشق و چنگال هم خبری نیست و اتیوپییایی‌وار با دست لقمه می‌کنیم و می‌خوریم. قکر می‌کنم اگر اینجا بودی کلی داستان می‌بافتی بابت همین نحوه خوردن. یاد آن بار می‌افتم که می‌خواستی روی کسی را کم کنی که فکر می‌کرد هنر کرده و یک رستوران خوب پیدا کرده. خانم میزبان همیشه لبخند بر لب دارد. بعد از غذا برایمان قهوه کشورشان را می‌آورد. در پیاله‌های چینی خوش ترکیب بدون دسته. از آن ظرف‌ها که تو خوشت می‌آید. با ما وارد تعریف می‌شود. از کشورش می‌پرسیم و زبانشان و مردمانشان. شاد است و مهربان و بگو بخند. از آنهاست که تو عاشقشان می‌شوی و به فارسی قربان صدقه‌شان می‌روی...

از رستوران بسوی خانه‌هایمان قدم می‌زنیم و من هنوز در مورد ارجاع‌های ذهنی فکر می‌کنم...

 . 
Comments
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger