Wednesday, June 13, 2007

یو سی. مای دیر! نون چارکی سه عباسی. پنیر سیری دو عباسی

Public School, Manhattan, April 2007, Once_Again

امروز سر چهار‌راه ایستاده بودم. ضیط ماشین خاموش بود. سرم را انداخته بودم پایین که دیدم صدای خواندن بلند یک آواز شرقی بدون آهنگ می آید. سرم را که بالا کردم، دیدم آن طرف چهارراه، یک پسر هندی پشت فرمان هدفون به گوش نشسته و بی خیال از همه جا زده است زیر آواز هندی!

+++

گاهی که صبح زنگ می‌زند، دستم می‌اندازد و می‌گوید: "برانچ" تون رو میل کردین یا هنوز در حال خوردن "برانچ"ین؟

+++

آن اول‌ها که آمده بودم امریکا، فکر می‌کردم این "میان گفتار فارسی، انگلیسی پراندن" نشان تازه به دوران رسیده‌گی‌ست و یا حداقل غرب‌زده‌گی. از اینکه زندگی‌بیشتر ایرانی‌ها خیلی از جنبه‌ها و مشغولیات امریکایی‌ها را گرفته بود و معیارهای زندگی اینجا را قبول کرده بودند و بعد هم کلی هم ادعای ایرانی بودن داشتند، خنده‌ام می‌گرفت. آن موقع‌ها وزارت علوم بچه‌های مذهبی و حزب الهی را برای ادامه تحصیل می‌فرستاد امریکا. یادم هست که کلی ادعای حزب الهی بودن داشتند. یک‌بار در کل کل‌هایمان به آن‌ها ‌گفتم که حزب‌الهی‌گری‌شان هم امریکایی شده ا‌ست. خب، راحت بود قضاوت کردن. از بیرون آمده بودم و تازه کار و تجربه نکرده و زندگی اینجا را نچشیده.

+++

دوستی داشتم که از واترلو کانادا می‌کوبید رانندگی می‌کرد می‌رفت واشنگتن تا یک ساعت از محمدرضا لطفی درس سه‌تار بگیرد.

+++

یک اقلیت مهاجر چه بخواهد جه نخواهد تحت تاثیر جامعه میزبان قرار می‌گیرد، به خصوص در جامعه مهاجرپذیری که بنیادش بر اساس مهاجرت و ذوب شدن فرهنگ‌ها پایه‌گذاری شده. هر چه جامعه مهاجرپذیرتر باشد، امکان تاثیر متقابلش هم بر فرد مهاجر بیشتر است. همین است که مثلن نسبت به اروپا ایرانی‌های اینجا بیشتر وعمیق‌تر با فرهنگ میزبان آمیخته‌اند.

+++

بچه‌های ایرانی دانشگاه شهری که من هستم، چند سالی تورنمت تخته نرد راه می‌انداختند. در این میان، حتی بچه‌هایی که فارسی درست بلد نبودند، سعی می‌کردند کرکری‌های فارسی بخوانند!

+++

راحت‌ست که بگویی "فارسی را بدون نقص حرف بزن" اما وقتی خودت روزی 16 ساعت انگلیسی فکر می‌کنی و می‌نویسی و می‌شنوی، آن وقت 10 دقیقه که بخواهی فارسی حرف برنی، می‌بینی خیلی عملی نیست که تمام هم و غمت را بگذاری که خدای نکرده آن وسط یک کلمه انگلیسی نگویی! حالا بگذریم که خیلی از کلمات معادل فارسی ندارند یا بعدن وارد فرهنگ داخل کشور می‌شوند. مثلن چطور ممکن است کسی که دهه هشتاد یا اوایل دهه نود آمده باشد اینجا و معادل فارسی کلمه recycle را بداند؟ روزنامه اینترنت و سایت و وبلاگ فارسی هم که آن زمان نبودند.

+++

راستی کسی گردسوز و خط میخی یادش هست؟ گردسوز نرم افزاری بود برای یونیکس که پنگلیش را می‌گرفت و با چیدن چندین خط لاتین زیر هم، یک خط فارسی می‌ساخت. در آن زمانی که هنوز یونی‌کد نبود!

+++

باید در موقعیتش قرار بگیری تا ببینی چقدر سخت است ‌که به یک بچه 7 ساله بقبولانی که کریسمس عید ما نیست و نباید حسرت بخورد که درخت کاج نداریم و وقتی تمام مدرسه‌اش تدارک می‌بینند و هدیه می‌گیرند و می‌دهند، او بنشیند کناری و تماشا کند و تا عید نوروز سماق بمکد.

+++

دوستی دارم اینجا که پدرش مشاور کسینجر بوده. خودش هم موفق بوده در کارش. از همه ماها هم امریکایی‌تر است، اما فرهنگ اینجا را به فحش می‌کشد. می‌خواهد برود مالزی زندگی کند.

+++

این که در یک جامعه شدیدن سرمایه‌داری زندگی کنی و کارت و حرفه‌ات اولویت بالایی نداشته باشد، چندان عملی نیست. وقتی که اینجا کار گرفتی و کار کردی، می‌بینی اگر بخواهی پیشرفت کنی باید هفته ای 60 ساعت کار کنی، وگرنه یکی دیگه از رویت رد می‌شود و تو له می‌شوی. بگذریم که اگر بخواهی بچه‌ات را بفرستی دانشگاه رده بالا، دویست-سیصد‌هزار دلاری خرج دارد که باید سالها کار کنی تا پس انداز کنی و این که از تحصیل بچه‌هایت بگذری کار راحتی نیست.

+++

از بیرون نظر دادن راحت است. چه تازه وارد باشی و چه توریست. عیبی هم ندارد: بهترین حالتش مثل سیخونک زدن می‌ماند که به آدمی که حواسش نیست. اما روندهای اجتماعی صرفن به خاطر وادادگی آدمها پیش نیامده. مثل پوشیدن شلوار کوتاه نیست که آدمها انتخاب کرده باشند و ما خوشمان بیاید یا نیاید.

+++

یکی از خصوصیات تحسین برانگیز ارامنه ایران، تا آنجا که من دیدم، این بود و هست که به زبان و خط‌شان خیلی اهمیت می‌دهند. اینکه یک اقلیت بتواند این همه سال زبان و خطش را زنده نگه دارد و نسل به نسل منتقل کند قابل تحسین است.

++++

این که نگران این اقلیت ایرانی این طرف آب باشیم خوب است. اما به گمانم بیشترباید نگران آن گروه از بچه‌های داخل ایران بود که وسط فارسی حرف زدن، انگلیسی می پراندند! "یو نو" گفتن وسط میدان ونک تهران را باید دریافت که از کجا می‌آید.


 . 
Comments
مثل همیشه آروم و منطقی و صحیح. کی من مثل تو موفق می شم با خونسردی استدلال کنم خدا می دونه.

Anonymous Anonymous | 7:34 AM | Link   

:))
khob yeki dar miun az engilisi baine farsi parundan goftan chi ro mikhad beresune?
ay baba
bikhial
in ghadr chizaye mohemtar az in ha hast ke niazi nabashe adamaie in tori ro adamaye taze bedoran raside bedunim
pish miad gahi dige
;)

rasti be un dustet ke mire mikoobe in hame rah ro bara setar hasudim shod!

Anonymous Anonymous | 11:21 AM | Link   

مخلصیم کتی جان :)

Blogger Once Again | 4:28 AM | Link   

روزی که برای تعطبلات
آمدیم ایران تمرکز کرده بودیم که توپوق انگبسی نزنیم . اما تو تهران هرجا رفتیم مردم کلمات انگیسی میگفتن . بنده خدا سروش با تعجب برگشت گفت: داداش اینجا که مردم همه انگیسی حرف می زنن.

Anonymous Anonymous | 1:45 PM | Link   

   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger