Monday, November 19, 2007

The Confessions of Dangerous Minds

Halloween @ Castro, Oct. 07, Once_Again
شب هالووین یک پسره شده بود مجسمه آزادی، یک طناب انداخته بود گردن یکی دیگر که جورج دبلیو بوش بود و داشت می‌کشیدش و می‌گفت: این به اندازه کافی منو اسیر کرده. حال وقتشه که من از دست این راحت بشم.

++++

نشسته‌ایم سر میز شام. سه ماهه حامله است. تنها امریکایی بدون هایفن جمع است. صحبت جرج دبلیو که می‌شود، سرش را می‌اندازد پایین و با شرم می‌گوید: ما باید هرچی زودتر از دست این آدم خلاص بشیم.

++++

ادیتور کتاب است و فیلم‌نامه‌نویس. صحبت جرج بوش که می‌شود می‌گوید: "فکر نکنی که بوش به این همه مخالف روشن‌فکرها اهمیت می‌ده‌ها. اساس تبلیغاتش روی ترسوندن مردمه از تروریسم. تا وقتی که اکثریت میدوستی‌ها باورش می کنن، براش کافیه."

++++

نویسنده‌های کتاب" Deception: Pakistan, the United States, and the Secret Trade in Nuclear Weapons " داشتند با NPRمصاحبه می کردند. مجری پرسید: "پس بر اساس تجقیقات شما، ما پاکستان را حمایت کردیم و 10 بیلیون دلار پول بهشون دادیم. تمام این سالها هم می‌دونستیم دارن سلاج اتمی می‌سازند و تکنولوژی ساخت بمب هم بهشون دادیم. بعد هم شروع کردن فروختنش و پول درآوردن، کاریشون نداشتیم چون تنها شریک ما در جنگ علیه ترور بودن. بعدن هم که ایران برملا کرد داستان خریداشو، بازم خودمون به‌شون پیشنهاد کردیم که تمام تقصیرها رو بندازن گردن خان. حالا افتادیم دنبال ایران در حالی‌که پاکستان با این همه بمب ممکنه هر لحظه دست تندروی‌های اسلامی بیفته؟"

این جریان مشرف و پاکستان یک جوک و آبروریزی عمده‌ دیگر شده است برای بوش و دستگاهش.

++++

رفتم دی‌ام وی – راهنمایی رانندگی اینجا- برای تغییر آدرس و کارهای دیگر. می‌پرسد برای رای دادن ثبت‌نام می‌کنی؟ می‌گویم بله. در روی فرم جایی دارد که می‌توانم افیلیشنم را اگر بخواهم انتخاب کنم. من که هیچ‌وقت زیر هیچ پرچم و مسلکی نرفتم، یک لحظه از لجم وسوسه می‌شوم بزنم "دمکرات".

++++

در Rendition، مریل استریپ که یک مقام بالای امنیتی است که زنگ می‌زند به جیک گیلنهال- تا ببیند که بازجویی یک متهم در مصر چطور پیش می رود. جیک تازه کار با لحنی غمگین و در عین حال استهزا‌-آمیز جواب می‌دهد: "این اولین بار بود که کسی رو شکنجه می‌کردم" که مریل استریپ با تندی برمی‌گردد جواب می‌دهد: "The US does not torture! "

‌ با این جمله‌ی استریپ نصف سینما از خنده می‌رود هوا!

++++

عراق عملن شده یک ویتنام دیگر برای هالیوود. به گمانم با این که همه می‌دانند که جنگ به وضعیت فاجعه‌باری رسیده، این همه یادآوری مداوم و مسلسل‌وار برای ملتی که حافظه کوتاهی دارد خوب است.

Lions For Lambs رابرت ردفورد یک فیلم بد در مورد جنگ با تروریسم است. ردفورد سه داستان دونفره سناتور-خبرنگار، سرباز-سرباز و استاد-شاگرد را موازی پیش می‌برد که مجموعه آن‌ها قرار است به ما بگویند چرا وضعیت به اینجا کشیده شده. خودش هم طبعن قرار است پروفسور سوئیت و فهمیده و دنیادیده ماجرا باشد و البته نچسب‌ترین قسمت داستان همین قسمت پروفسور-شاگردش است. یک فیلم روشن‌فکرنمایانه که جز اسم بامسمای فیلم، هیچ چیزش قشنگ نیست. از ردفورد بعید بود.

از آن طرف، برایان دی‌پالما یک Casualties of War دیگر، Redacted ، این بار در مورد عراق ساخته. فیلم داستان یک گروهان سرباز امریکایی است که یک زن حامله عراقی وقتی برادرش دارد او را به بیمارستان می‌رساند می‌کشند و یک دختر 15 ساله عراقی را ریپ می‌کنند و او و خانواده‌اش را می‌کشند. هر دو خط داستان بر مبنای حوادث واقعی‌اند. فیلم مجموعه‌ای از فیلم‌های کوتاه خبری، فیلم‌های هندی‌کم برداشته شده توسط خود سربازان امریکایی، ویدئوهای یوتیوب و ویدئوچت‌های سربازان امریکایی با خانواده‌هاشان است که حس مستند بودن را خوب القا می‌کنند. حتی دیالوگ‌ها تا جایی که ممکن بوده از واقعیت برداشته شده‌اند و فقط بخاطر مسائل قانونی تغییر کرده‌اند. انتهای فیلم هم ختم می‌شود به یک اسلاید شو از عکس‌های واقعی کشته‌شده‌گان عراقی، که تازه توسط تهیه‌کننده از ترس سو شدن سانسور شده‌اند. فیلم آدم را میخکوب می‌کند. جیک یک نفر در طول نمایش فیلم درنمی‌آمد. خود دی پالما می‌گوید: این دو داستان را انتخاب کردم بخاطر اینکه سمبل خوبی هستند از بلایی هستند که سر عراق آوردیم. " Because we raped"the country and we murdered it.”

بعد فکر می‌کنی چند نفر می‌روند دیدن یک همچین فیلمی؟ در سالنی که من بودم کلن 10 نفر بودیم. می‌دانی مردم برای کدام فیلم ملت صف می‌کشند؟ 30 Day Nights که یک فیلم ترسناک است.

++++

Into the Wild شان پن یک فیلم ناب است. یکی از آن داستان‌های خاص که معلوم است پن خوب داستان را حس کرده و از ته دل این فیلم را ساخته: آرام و لطیف و جذاب با داستانی منحصر به فرد که راحت و بدون تقلا و ادعا تعریف می‌شود و عجیب به دل می‌نشیند. آدم هوس می‌کند که جای الکس باشد. ها راستی، جمله‌ی آخر الکس چقدر درست بود.

++++

در قطار صبح زنگ می‌زنم که تسلیت بگویم. همه‌شان جمع‌اند، مشغول برگزاری مراسم. صدای مامان خیلی ناراحت نشان نمی‌دهد. معلوم است خودش را جلوی جمع نگه داشته. خاله وسطی در مورد شب آخر تعریف می‌کند. دایی بزرگه در مورد برنامه‌هایشان برای مراسم. دایی کوچکه – که از همه‌شان بیشتر با هم صمیمی هستیم- زیاد حرف نمی‌زند. فقط تشکر می‌کند. با خاله کوچیکه که می رسد هنوز چند کلمه نگفته می‌زند زیر گریه. سعی می‌کنم دل‌داریش یدهم. مکالمه که تمام می‌شود تازه متوجه می‌شوم صورت خودم هم خیسِ خیس شده و دختر روبرویی دارد هی زیر چشمی نگاهم می‌کند.

++++

دارم از جلوی Civic Centerرد می‌شوم که جمعیت زیادی می‌بینم. 1000 نفری شاید توی صف ایستاده‌اند. معلوم می‌شود باراک اوباما امشب آنجا سخنرانی دارد. می‌پرسم کی شروع می‌شود؟ می‌گویند تا وقتی که جمعیت دم در هست شروع نمی‌کند. یک ساعت و نیم بعد در راه برگشت می‌بینم جلوی سویک سنتر خلوت شده است. در باز است. می‌روم تو. اوباما در حال سخنرانی‌ست. چهار پنج هزارنفری گوش می‌دهند و مرتب تشویقش می‌کنند. بد حرف نمی‌زند: تمام کردن جنگ، مذاکره با ایران، بیمه همگانی، اقتصاد بهتر و ... خوب بلد است دست روی نقاط حساس مردم می‌گذارد. دو سه تکه هم به هیلاری می‌اندازد. سخنرانی‌ا‌ش که تمام می‌شود جمعیت و مخصوصن دخترهای تین‌ایجر می‌ریزند که با او دست بدهند و برایش ضعف بروند.

دمکرات‌ها و مخصوص این اوباما خیلی بهتر از جمهوری‌خواه‌ها حرف می‌زنند. اما واقعیت این‌است که خیلی بیشتر از این‌که برنامه عملی داشته باشند حرف می‌زنند و وقتی به عمل برسند مجبور می‌شوند در مقابل خیلی واقعیت‌ها از جمله منافع لابی‌ها کوتاه بیایند.

++++

ظهر یک شنبه آرامی‌ست. روبروی ریتزکارلتون دان تاون موتورم را کنار خیابان پارک کرده‌ام. کاپشن ودستکش‌ها را در آورده‌ام و دارم کلاه کاسکت را در می‌آورم. خانم مسنی از کنارم رد می‌شود. از آن خانم‌های هفتاد و خورده‌سال سوئیت که قبراق هستند و سرحال و عاشق سرزندگی‌شان می‌شوی. لبخندی می‌زند موقع رد شدن. سرم را برایش تکان می‌دهم. چند ثانیه نمی‌کشد که برمی‌گردد: "یک سوال ازت دارم. قیمت این کلا‌ها چقدره؟" جواب می‌دهم: "همه جورش هست" می‌گوید: "همسایه من هم یک موتور داره و وقتی خواستم ازش قرض بگیرم که تو شهر چرخی بزنم گفت باید از این کلا‌ها داشته باشم و قیمتش هم چهارصد و پنجاه دلاره!" می‌گویم: "خب همه جورش رو می‌شه پیدا کرد. از پنجاه تا پانصد دلار و حتی بیشتر.بسته به کیفیتش داره" فکری می کند و خوشحال و قبراق راه می‌افتد می‌رود.

الان دارم تصور می‌کنم خانم مسن را که کلاه کاسکت به‌سر ایستاده جلوی در آپارتمان همسایه و دارد سوئیچ موتور را طلب می‌کند!

++++

For me, people are good for sex or friendship but not for both…You may get hurt by love but not by sex. And this love carp is overrated anyway. It just messes your mind. …With my last partner, I met once a week for two hours. Never talked or socialized. He was divorced with 2 small kids, so didn’t have time for more. I, too, didn’t want to get in the relationship…Toward the end, he wanted more though. I didn’t and so we went our separate ways.
-So it didn’t work for him, did it?
She laughs out loud: I guess not! But it worked for me!



++++

هرکس به اندازه شعور خودش حرف می‌زند. عقل یکی ممکنه‌ اندازه نخود و شعورش هم حتی بعد از دو سه سال زندگی در خازج هنوز رشد نکرده باشد.

++++

سروش خیلی ملایم‌تر شده و به همین خاطر، دلنشین‌تر. 8 سال پیش که دیدمش به نظرم هم اروگنت آمد و هم کمی دگم. فکر کنم این چندسالی که امریکا زندگی کرده برایش خوب بوده. افتاده‌تر هم شده. انعطاف‌پذیر‌تر. ملایم‌تر هم. پا به سن هم گذاشته البته. کلن فرزانه‌تر به نظر می‌آد. مثنوی خواندنش هم بخاطر همه این‌ها شیرین شده‌تر شده و بیشتر به دل می‌نشیند. به سوال من هم خوب جواب داد: state و church را ترجمه کرد "نهاد دین" و "نهاد دولت" و و تفاوتشان را با "دین" و "سیاست" توضیح داد.

++++

سالهاست به ما می‌گن که به جای کلمه "پستان" از کلمه "سینه" استفاده کنید در نوشته‌هاتون. اما تازه‌گی‌ها گفتن دیگه نمی‌شه بنویسین "سینه"، باید بنویسین "مرکز شیردهی".

منیرو روانی‌پور در مورد ممیزی ارشاد

++++

این فیلم اول بن‌افلک کارگردان ، Gone Baby Gone، عجب فیلم خوبی از کار در آمده. یک چیزی در حد میستیک ریور. داستان را عالی تعریف می‌کند. درست مثل زندگی واقعی لایه به لایه با واقعیت‌های آدمها آشنا می‌شویم و آن چه را که فکر می‌کردیم می‌دانیم معلوم می‌شود ظاهر قضیه بوده است. دیالوگ‌ها هم عالی از کار درآمده‌اند. برادرش هم خوب از پس نقش اول بر می‌آد، هرچند که میمیک‌هاش یک کم گل درشت شده. خلاصه افلک این همه سال فیلم‌سازی را خوب یاد گرفته.

Elizabeth, The Golden Age پر از سینگل شات آدم‌ها است با نورپردازی‌های خاص در یک زمینه جالب. انگار که کسی برایت قصه‌بگوید و وسط تعریف کردن ، عکس‌های آدمهای ماجرا را نشان بدهد . لحظه‌ای هم فرصت داشته باشی که هر عکس را خوب نگاه کنی تا حس آدم‌های داستان را بهتر بفهمی. من که از این نحوه تعریف کردن تاریخ خوشم آمد. فقط این اضافه کردن رومنس و مثلثی کردن رابطه‌ها وقهرمان‌پروری الکی در فیلم‌های تاریخی -فقط به صرف ایجاد جذابیت -من را کشته.

+++++

یکی از لذت‌های فیلم خوب دیدن در سینما این‌است که بعد از تمام شدن فیلم در سالن بمانی و کریت‌ها را تا آخر بخوانی. این روزها اینترنت اهمیت این لیست آخر فیلم را کم کرده. اما آن سال‌هایی که اینترنت نبود چه‌قدر لذت داشت نشستن در سالن تاریک و کشف این که خواننده این آهنگ کی بود و یا نقش فلان کارکتر را کی بازی کرده. هنوز هم این نشستن کلی لذت‌بخشه.

 . 
Comments
گمانم ما هم باید سرمون رو پایین بندازیم وقتی اسم احمدی نژاد می آد.
راستی حافظه ی کوتاه مدت درسته گمانم.

Anonymous Anonymous | 9:29 AM | Link   

This comment has been removed by the author.

Blogger Once Again | 10:35 PM | Link   

Such an interesting post, full of insight and layers of thought.

Into The Wild is a good movie, but very sad. Knowing the ending when the movie started didn't help any. It was beautiful to watch, but sad. I thought to myself more than once during the movie, that this young man was so lost and unconnected to the rest world. I was thinking what would I do if my son decided he didn't belong in the world in which I live. I was thinking of ways I would try to save him, to return him not just to myself, for I would be so reduced and minimized without my children, but back to the world and life, where a thousand promises of happiness and joy would await him. The internal struggle was so unsettling for me during the movie, knowing what would happen in the end. I found it challenging to my core.

I register and vote as a member of the Democratic Party. There is no joy in it anymore, though, as Democrats have increasingly become closer in thinking and delivering to Republicans. I miss the America I used to know. This new America, where basic human rights are violated and everyone lives in a state of permanent fear is not familiar to me. Having been around long enough to know better, I know that some of the changes which have happened over the past few years are temporary--for example, laws that will be changed again under better circumstances. It is the permanent changes in the American psyche and lifestyle which really sadden me. I suppose the same could be said about what is happening in Iran under Ahmadinejad and his cronies. All of a sudden, I sound like an old person when I reminisce about days not too long ago, where our world was a better place in which to live, where people were more hopeful and bright-eyed about the future, myself included. Current-day politicians are killjoys, that's what I think.

Blogger Nazy | 11:01 AM | Link   

thanks nazy for your kind words.

as for into the wild, you are right, from a mother's perspective, it should be very though. It has a sad ending and as it was based on a true story, it was even more sad. Personally I never thought the movie will end like that while watching it, but what he concluded from his experience, just before dying, was quite interesting: happiness has only meaning when it is shared with others.

I admire people who take an active role in the society by voting :D

Anonymous Anonymous | 10:35 AM | Link   

i liked your blog. you're good.

Blogger jeerjeerak | 9:14 PM | Link   

oon ghesmate akharesho hastam, naform!
1 bar iran ke boodim tebghe mamool akhare film, mogheye titraj ghat kardan va salon ro takhlie! raftam be yaroo migam agha shayad 1 nafar khast ina ro bekhoonhe, kheili shik behem goft: boro shekayat kon! Mano migi kard mizadi...

Anonymous Anonymous | 7:29 PM | Link   

   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger