|
|||||||
Friday, November 30, 2007
Obligatory Hypocriptes
++++ نگاهِ قبیلهای تا اونجا کار میکنه که مثلن بخواهی قرار بذاری با دوستات جمع بشی . اما وقتی میخواهی نگاهتو تعمیم بدی به حوزه بزرگتری و مثلن مدلسازی کنی ، قبیلهای نگاه کردن یعنی مثلن فکر کنی علیآباد هم شهریست متروپلیتن. حالا البته از خیلی جهات زیاد هم بد نیست که آدم فکر کنه علی آباد متروپلیتن شده. ++++ آمازون هم کتاب-خوانش (بوک ریدر) را عرضه کرد و اعلام کرد همان روز هم سری اولش کامل بهفروش رفت. ادعا هم میکند که مشکل بوک ریدرها را حل کرده و در عرض ده سال این بوک ریدرها جایگزین قسمت بیشتر بازار کتاب کاغذی میشوند. من هر چی فکر میکنم میبینم برای کتابهای درسی و جزوه دستورالعمل و مقاله شاید این اتفاق بیافته. اما وقتی آدم کتاب را برای تفریح میخواند هیچ چیز نمیتواند جایگزین حس لمس کاغذ و ورق زدن آن بشود. چقدر "آیپاد-وانا-بی" زیاد شده این روزها. ++++ ایستاده کنار خیابان با یک تابلو مقوایی دستش: Will Work For Food. بغل دستش سگش نشسته با یک تابلو به گردنش: Will Bark For Food ++++ آدم فکر میکند که فیلمسازی کلاسیک به اوج خودش رسیده و دیگر بهتر نمیشود ساخت که بعد فیلمی میآید بیرون مثل No Country For Old Men. ++++ The 50’s was drinking era. Everybody loved to drink. We were drinking hours and hours. The 60’s was drug era, and 70’s was too lame to remember. * دارم فکر میکنم اگر چهل سال بعد از این جوانهای ایرانی این روزها یپرسند دهههای 60 و 70و 80 شان چه هویتی داشت از این نظرها، چه میگویند؟ * Christopher Plummer ++++ طی الارض دوبار، آن هم به فاصله یک هفته از هم. خدا رحم کند. این همه سال طیالارض نه سوپرمنمان کرد و نه کراماتی داد دستمان جز فریکونت فلایر مایلز. ++++ پشت پنجره قدی مکان ورزشی (همان جیم خودمان) دستکش به دست هن و هن کنان دارد مشت میزند به کیسه بوکس. مرا که میبیند ایستادهام نگاه میکنم، قبراق میشود و قد راست میکند و مشتهایش را محکمتر میزند. ++++ داستان بامزهای تعریف میکند:"نشستهبودم دم بار داشتم مشروبمو مزه مزه میکردم که یه خانوم سی و خوردهای ساله اومد نشست کنارم و سفارش داد. سر صحبت که باز شد، خانومه شروع کرد درددل که دوست پسر سابقش که ازش یک دختر داره، بعد از اینکه سالها پیش ولش کرده بوده و رفته با دو تا زن دیگه هم بچهدار شده، حالا برگشته و میخواد دوباره با خانومه باشه و خانومه هم نمیدونه قبول کنه و یا نه و بحران عاطفی و اینها. بعد خانومه دید من ساکتم، پرسید: خب مشکل تو چیه؟ که گفتم: والا مشکل بزرگمن الان اینه که پس فردا دارم میرم سنگاپور و این ایرلاین لعنتی که معمولن منو مجانی از بیزنس آپگریدم میکنه فرست، این بار نکرده . موندم حالا چکار کنم؟ که خانومه با عصبانیت یه Fu** you گفت و پا شد رفت!" ++++ در همین رابطه، نمیدانم واقعن دلیلش چیه، بحرانهای دوران میان سالی (میدلایف کرایسز خودمان) یا اسباببازی برای کودک حوصلهسر رفته یا هیجان رنگ و سرعت و باد و خیابانهای پرشیب مه گرفته یا هرچی، اما مشکل بزرگ من الان اینه که چه رنگی از این - آبی، قرمز و یا سبز- رو انتخاب کنم. ++++ تاریخ شفاهی جشن شکرگزاری وقتی زائران اروپایی داشتن از سرما و گرسنگی میمردن، سرخپوستها دلشون به رحم اومد و گفتند: "بابا به این زبون نفهما از این بوقلمونها که رو دستمون باد کرده بدیم بخورن، جهنم." زائران سال اول بیمزگی گوشت بوقلمون را نفهمیدند از بس که گرسنه بودند. سال بعد از مزه بوقلمونها عصبانی شدن و دست به کشتار سرخپوستها زدن و بدین شکل تشکر مبسوطی ازشون کردند. بعد هم طی سالیان بعد برای اینکه بچههاشون از بیمزهگی بوقلمون شکایت داشتن و هی نق میزدن که" آخه میون این همه حیوون خوشمزه چرا ما باید یک هفته از این بخوریم بعنوان لفتاُور؟" به اضافه کردن کنار-بشقابیهای(همان ساید-دیشخودمان) خوشمزه و متنوع پرداختند. بدین ترتیب رسیدیم به رسم زییای روز شکرگذاری که همه تشکر میکنیم که خدا به خاطر وجود این سایددیشها. ++++ I’m a hypocrite, not only with regard to feminism, but with regard to everything. I mean it is unavoidable. You try to reconsolidate between your ideas and your actual actions, but…* به گمانم هنر میخواهد گفتن این حرف، اینکه آدم بداند و اعتراف کند که بین شعارهایش و زندگی واقعیاش فاصله دارد و خیلی جاها مصلحت طلبی یا منافع شخصی یا خودخواهی نگذاشته آن شود که ادعا دارد. یک سطح دیگری از بالغ شدن میخواهد توجیه/رشنالایز نکردن کارهایمان. * Nellie McKay ++++ اخبار الان دارد میگوید که عباس و اولمرت توافق کردند که سعی کنند در آینده به توافق برسند. خسته نباشند. چقدر زحمت کشیدند واقعن. ++++ این نوع نوشتن، نوشتن چند خط در قطار و جمع کردنشان و یکباره پست کردن همه نوشتهها – cache کردنشان به عبارتی- هم خواص خودش را دارد. اولن بسته به این دارد که آدم چقدر حوصله اش سر رفته باشد. بعد گاهی 10 دقیقهای بیشتر وقت نداری و سریع باید آنچه که یادت مانده بنویسی. بعد بستگی دارد چه به یادت بیاید ٱن لحظه از آن روز و یا شب قبل. بعد هم اگر بخواهی از کسی حرفی نقل کنی میشود از حافظه و نقل به مضمون و اینها. لینک دادن هم که هیچی، اینترنتی در کار نیست که لینک بدهی و مستند باشی. از توالی منطقی و جریان سیال ذهن و اینها هم که طبعا خبری نبود از اول. خلاصه میشود همین هچل هفتِ (؟) فعلی. ++++ دیدی گاهی در زندگی یک فرصت خاص پیشمیآید که به نظر استثنایی میرسد. بعد به دلایلی از دست میرود و بیخیال میشوی. بعد درست وقتی برنامه زندگیت را جور دیگری تنظیم کردی و تازه داری دور میگیری، فرصت سرش را از پنجره میآورد بیرون و دوباره صدایت میکند. خوب معلوم است که برگردی بگویی: "آقا/خانم (1) پنجرهی فرصت، اون موقع که ما آماده بودیم شده بودی در ِ قلعهی ناکجاآباد. حالا که از تب و تاب افتادیم شدی دروازه گله گشاد محله بروبیا؟" (1) خواستم جندر-بایاس نباشم مثلن. ++++ وقتی سوار قایقی و داری از ساحل دور میشوی، تا یک جا چراغ قایق دیده میشود. بعد در افق ناپدید میشوی. دارم به آن همه آدمهای ِ گمشدهی ِ هیچگاه-برنگشتهی ِ سالهای ِ پیش فکرمیکنم. ++++ Parental DNA Test هم در امریکا بدون نسخه ( همان اوردِ کانتر خودمان) شد. حالا میتوانید از داروخانه محلتان، کیت را خریداری نموده، در خانه خود با آسایش نمونههای مخاطی بچههایتان و خودتان را بگیرید و بفرستید آزمایشگاه تا ظرف چند روز ارتباط ژنتیکی شما را مشخص کند. فکر کن چه خانوادههایی ازهم پاشیده میشه سر این آزمایشها. فکر کن اگر این کیت به ایران برسه، هر بار نتیجه جواب منفی میآد چه غوغاهایی راه بیافته! ++++ میگوید: "خب روش زندگی بعضیها مثل رانندگی تاکسی میمونه. به محض اینکه یکی پیاده میشه، ترمزمیزنن جلوی اولین مسافر بعدی، مگراینکه طرف زیادی چاق باشه، یا آخوند البته!" ++++ میگوید: "اینجا همه در تو-اِنیزشون (دهه بیستشون) میگردن، توی ترتیزشون (دهه سی) ازدواج میکنن، پول در میآرن و سِتل-دان میشن، توی فورتیزشون هم به فکر ریتایرمنت (بازنشستگی) هستند. ماها همه چیز رو یه دهه دیر انجام میدیم." ++++ میگوید: " همه میگن فلانی (یعنی منِ مخاطب) خیلی بیوفا شده. ازش خبر نگیری، هیچوقت احوال نمیپرسه." ++++ - Do you have any children? ++++ الان جرج بوش دارد در مورد این گزارش امنیتی جدید امریکا حرف میزند و هنوز ایران را تهدید میکند. مرا یاد کابوی بمبسوار دکتر استرنجلاو میاندازد. به گمانم خیلی شبیهاند، هم لهجه، هم نوع نگاه و هم مدل وطنپرستیشان. When George Bush talks about Iran, he reminds me of the atomic bomb riding cowboy character in Stanley Kubrick’s Dr. Strangelove. They look alike a lot, in their views, manners, and especially in their kind of patriotism. هاها، این یکی را انگلیسی هم نوشتم شاید خودش بخواند یک زمانی! Link . 8 Comments
Comments
mokhless-im alimaaan jan.
Anony, it is located at the bottom of the page (feedback section). But any how, 2bareh-at-gmail-dot-com Once Again | 9:30 PM | Link
wwowwww it was great as always, I realy love your writings, and mostly the idea behind them. That puts you among the few people I never wanna meet, in order not to be disappointed, even with a 1% chance!
| 2:20 AM |
thanks Khatereh and you are right. Most things usually look nicer from distance! :D
Once Again | 10:37 AM | Link
Oi, achei seu blog pelo google está bem interessante gostei desse post. Gostaria de falar sobre o CresceNet. O CresceNet é um provedor de internet discada que remunera seus usuários pelo tempo conectado. Exatamente isso que você leu, estão pagando para você conectar. O provedor paga 20 centavos por hora de conexão discada com ligação local para mais de 2100 cidades do Brasil. O CresceNet tem um acelerador de conexão, que deixa sua conexão até 10 vezes mais rápida. Quem utiliza banda larga pode lucrar também, basta se cadastrar no CresceNet e quando for dormir conectar por discada, é possível pagar a ADSL só com o dinheiro da discada. Nos horários de minuto único o gasto com telefone é mínimo e a remuneração do CresceNet generosa. Se você quiser linkar o Cresce.Net(www.provedorcrescenet.com) no seu blog eu ficaria agradecido, até mais e sucesso. If is possible add the CresceNet(www.provedorcrescenet.com) in your blogroll, I thank. Good bye friend.
| 10:34 PM | |
Feed April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
||||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |