|
|||||||
Monday, December 17, 2007
Domo Arigato Dr. Langdon
++++ کی گفت نمیشود به زمان گذشته سفر کرد؟ بعد از ده ساعت مسافرت زودتر از زمانی که راه افتاده بودیم رسیدیم. ++++ آن قدر گذشته بود از آخرین بار- 7 سال پیش بود به گمانم- که چیز زیادی یادم نبود. حافظه سفریام دارد پیر میشود. ++++ بعضی از این آفیسهای ژاپنیها وضع فجیعی دارند.هر چقدر که ساختمانهایشان از بیرون عظیم و بلند و شیک هستند، از داخل حوصله سربر و افسرده کننده میشوند. اولن که میزهای کارمندانشان را به هم چسباندهاند. بعد هم ردیف ردیف مثل شاگردهای مدرسهای نشاندنشان که زنبور ِ کارگرِ ِعسل-وار صبح تا شب کار کنند. بدون هیچ پرایوسیای. رنگهای در و دیوار و زمینشان را هم که انگار از رنگ روپوش دخترهای دبیرستانی ایران خودمان کپی کردهاند. دفتر جنرال منیجرشان هم فقط با یک دیوار کوتاه از بقیه جدا شده و میزش روبروی سالن گذاشتهاند که بنشیند و آنها را بپاید. درست مثل یک سرکارگر یا مبصر کلاس. ++++ البته از حق نگذریم که معماریشان خیلی پیشرفت کرده. این ساختمان هدکورترشان که یک سال پیش ساخته شده، از هرجهت روی امریکاییها را کم میکند. دید منیمالیستی ژاپنیشان را ترکیب کردهاند با حجمهای بزرگ و وسیع و متریالهای تکسچردار ریز خوش نما و اجرای بشدت تمیز و دقیق در جزئیات. جای هرچیز را دوباره فکر و نوع اینتراکشنش را با آدم بهتر کردهاند. مثلن همان آسانسورشان که نحوه چیدن کلیدش را هم حتی تغییر دادهاند و بعد بخودت میگویی که این همه سال ملت آسانسور میساختند چرا یک ایده چنین راحت و زیبایی بفکرشان نرسیده بود؟ درهایشان نه حس جدا کننده را میدهد و نه حالت گیت را دارند. اتاق کنفرانسشان هم مثل دک سفینههای فضایی میماند بدون آن که پیشرفتهبودنش توی ذوق بزند یا شوآفی باشد. ++++ یک نمایشگاه خصوصی برده شدیم از تکنولوژی در حال دولوپ برای چند سال آینده. بعضیشان الحق ایدههای خوبی داشتند. بعضیشان هم من را یاد مدیا لب ِ ام آی تی انداختند البته. ++++ آنقدر مساله اسپیناژ و جاسوسی تکنولوژی جدی است که سکیوریتوی بعضی از ساختمانهای اینجا در حد سکیورتی بانکهاست. برای دیدن یکنفر چندبار چک میشوی و اسکورت و کارت مجزا و این حرفها. عکسبرداری هم که بهکل ممنوع. ++++ ژاپنیها ملت توجه به جزییات هستند. هرچه را که از غربیها گرفتهاند به جزییاتش دقت کردهاند و اینکه چکار کنند که این جزییات زندگی را بهتر کند. از مترو بگیر تا هتل تا چراغ قرمز سر چهارراه و پیاده روهای کدگذاری شده برای نابینایان و ... آگهیهایشان را هم که نگاه میکنی میبینی کلی اطلاعات و عدد و رقم میدهند برای مجاب کردن خواننده. برعکس مدل امریکایی که زیبایی بصری در آنها مهمتر است در جذب خواننده. ++++ بین رنگ و مزه غذای ژاپنی، کرولیشنی که ما میشناسیم صداقت نمیکند. باید تمام پیش فرضهای رنگ و فرم و نسبت آن با مزه غذا را دور ریخت و با دید باز نگاه/مزه کرد. ++++ هر وقت میآیم ژاپن دخترهایشان روز اول خوشگل به نظر میرسند. هر روز که میگذرد خوشگلیشان کمتر میشود و آخر هفته دلم میخواهد زودتر برگردم از بس همهشان یکسان میشوند. نمیدانم اینها که چند سال اینجا زندگی میکنند چطور خسته نمیشوند. بیچاره اورینتالها حق دارند در کشورهای غربی همهاش با هم بگردند چون احتمالن همین حس را نسبت به ماها دارند. البته کسانی که اینجا بلند مدت ماندهاند میگویند: "عادت میکنی!" ++++ به طور خصوصی اکسسوریهای فیلم رمز داوینچی را -از سایفر بگیر تا ساعت میکیماس تام هنکس و کتابها و نوشته رمز هولی گریل را نشانمان دادند و کلی حظ بردیم. لباس اسپایدرممن سه و وسایل جنگ بدمنِاش و اسکیت برد فضای مربوطه هم دیدنی بود. ++++ در خیابانها یک ذره آشغال پیدا نمیشود. سطل آشغال هم همینطور. به گمانم مردمانشان "سطلِ آشغال-سرِخود" اند. ++++ توی چیزهایی که امروز به بازار آمده، از یک چیز خوشم آمد: Rolly یک روبات/ام پی تری پلیر تخممرغیکوچک است که وقتی آهنگ پخش میکند متناسب با آهنگ برایت میرقصد. آن هم چه رقصی. کلی اینتلیجنس هم دارد. یوزر اینترفیسش هم با حرکت است و چرخاندش و رول دادنش. طراحش حرفهای جالبی در مورد مسیر طراحیاش میزد. پ.ن: رولی در یوتیوب ++++ امریکاییها بیایند خوشپوشی و تمیز پوشی را از اینها یاد بگیرند (تمیز پوشی = مرتب و متناسب و اتو کشیده پوشیدن.) ++++ هی یاد "گمشده در ترجمه" میافتم و صحنه تختخوابش. دارم فکر میکنم کهآیا سوفی فورد کاپولا خودش آن موقعیت را تجربه کرده بوده یا از کسی شنیده بود در موردش؟ ++++ یکی از مواردی که بقیه دنیا باید از ژاپنیها یاد بگیرند، همین توالت فرنگیشان است که نشیمنگاهش هم گرمکننده دارد- با درجه قابل تنظیم- و هم دو نوع شستشو با فشار آب دلخواه و درجه حرارت مناسب. کل قضیه را بدین ترتیب کلی "پلزنت"تر میکند و باعث میشود آدم بیشتر بماند. باب کسانیست که مطالعه در توالت را دوست دارند. ++++ سه بار شام دعوت شدم و یک بار هم یک ریسپشن رسمی. همه را پیچاندم و بجایش شهرگردی کردیم. حوصله حرفهای از اینجا و آنجای کاری (همان اسمال بیزنس تاک خودمان) را نداشتم. کلی هم مزه داد شهرگردیمان. ++++ یک چهار پنج سالی زندگی من بقول دوستی شده بود عین پشت جعبه عطرها: لندن، پاریس، نیویورک، سیدنی و ... هر سه ماه یک بار جمع میشدیم برای یک هفته در یک گوشه دنیا. تمام هفته جلسه بود و کنفرانس و پرزنتیشن و رقابت و پالیتکس. هر روز ساعت 9 صبح شروع میکردیم تا 6-7 شب. یکی دوشب هم جلسهها تا 12-1 نصف شب پیش میرفت. با تمام این ورک لود یادم هست به محض اینکه جلسات هر روز تمام میشد، برمیکشتم هتل. لباس عوض میکردم. قرار شام و بعدش شهرگردی و آخرش هم باری چیزی با دوستان تا ساعت 1 و 2 نصف شب. یک شب هم میرفتیم کلاب تا 3 و 4. تمام هفته برنامه این بود و آخ هم نمیگفتیم. این دفعه هر شب ساعت 11 شب باتری من تمام میشد. صبح هم به زور میرسیدم به صبحانه از بس میخوابیدم. به گمانم پیر شدهایم رفت. ++++ این کتابهای گردش شهری و کانسیر هتلها بروند بوق بزنند. خودمان یک کباب ِ چوبی ِ ژاپنی-فروشی (همان یاکیتوری خودشان) در یکی از کوچههای شیبویا پیدا کردیم از صد تا گاید بهتر. یک نمونه کامل یک رستوران سنتی ژاپنی. یک اتاق کوچک که جلویش را آشپزخانه قرار گرفته با شش هفت صندلی دم بارش. پشت هم یک جای کوچک با سه تا میز که باید کفشهایت را بکنی و بروی روی زمین پشت میز بشینی. صاحبش هم یک خانم و آقای میانسال ژاپنی که آقا میپزد و خانم سرو میکند. مادر یکیشان هم کمک. یک کلمه انگلیسی هم نمیدانند. اسبابشان هم کهنه و قدیمی و ساده است. ولی تمیز مثل دسته گل. یک یاکیتوری هم سرو میکنند محشر. با بادمجان کبابی و سالاد و ترشی خوشمزه. آنقدر خوب بود که دوبار رفتیم و اگر میشد بار سوم هم میرفتیم. ++++ این روزها کسی در ژاپن ساکی نمینوشد. همه آبجویی شدهاند. ++++ این رابطه عشق-نفرت (همان لاو-هیت خودمان) ژاپنیها با فرهنگ عام/آیکونهای امریکایی هم من را کشته. به گمانم این نوع رابطه مختص ژاپنیها نیست. کل دنیا هم دنباله رو پاپ کالچر امریکایی هستند (از مد بگیر تا فیلم و ..) هم آن را مذموم میدانند. شاید هم این خاصیت رابطههایی است که یک طرف آن دامیننس دارد. ++++ اگر فکر میکنید دختر-پسرهای ایرانی در جام جم زیاده روی میکنند در شوآف لباسی، باید یکسری به همین شیبویا بزنید. ++++ از آن طرف همین شی بویا یک پنچ راه اصلی دارد که وقتی چراغ عابر پیاده میشود از هر طرف آدم میبارد. انگار آدمها با تمام پرمیوتشنهای ممکن جهتی در هم میلولند. اما به محض چشمک زدن چراغ، انگار که وبا آمده باشد. در ظرف چند لحظه پنجراه از آدم خالی میشود. ++++ بین دو جلسه رفتیم رستوران هدکوارتر نهار بخوریم. یک طبقه کامل را کردهاند رستوران با غرفههای متعددی که هر کدام یک نوع غذا سرو میکند. جلوی ورودیها چندین مانیتور ال سی دی 50 اینچ زدهاند به دیوار که عکس غذاها و مقدار کالری هر کدام را نشان میدهد. هر کدام میرویم غذایمان را میگیریم. مینشینیم میخوریم و بعد میرویم سینیهایمان را تحویل بدهیم. هر سینی را که میگذاریم روی بلت، دستگاه سینی را اسکن میکند و میگوید هزینهاش چقدر شده و از کارت میزبانمان کم میکند. میزبان میگوید درزیر هر ظرف یک چیپ کار گذاشتهاند که دستگاه از روی ٱن تشخیص میدهد چه داشته. با خودم فکر میکنم اگر ایران بود، چه راههایی ملت پیدا نمیکردند که پول کمتر بدهند یا اصلن ندهند. ++++ نگاه میکنم میبینیم بیشتر میزها دخترها با هم نشستند، پسرها با هم. انگار کافه تریای دانشگاههای ایران است اینجا. ++++ میزبان میگوید برای اینکه رستوران یک دفعه زیاد شلوغ نشود گروه بندی کردهاند و به هر کس یک اسلات دادهاند. میپرسم: "خب اگر یک نفر از اسلات اول خواست یک روزی با یک نفر از اسلات دوم غذا بخورد چه باید بکند؟" که میگوید این اسلاتها گایدلاین هستند و اجبار نمیشوند. همه آزادند که هر وقت خواستند بیایند. اما همه رعایت میکنند. ++++ فکر کنم دفعه دومی بود که میرفتم توکیو. من جوان جونیور همراه چند وی پی. یکیشان چند سالی ژاپن زندگی کرده بود پیشنهاد کرد بجای هتل غربی در هتل سنتی ژاپنی بمانیم. هیچ کس قبول نکرد و رفتند همان هتل پرینس توکیوی همیشگیشان بجز من و همان وی پی. هتل سنتی ژاپنی در روپونگی بود. بسیار ساده و سنتی. درها همه کشویی. در اتاقها باید کفشهایمان را در میآوردیم. دوش و توالت مشترک بود و جدا از اتاق در یک محوطه. بیشتر شبیه یک خوابگاه ِ روم سرویس دار بود تا هتل! یک باغ نقلی ژاپنی هم داشت کنارش. به گمانم کل هتل مردانه بود، یا حداقل من زنی ندیدم که آنجا بماند. حالا که فکر میکنم میبینیم مزه ماندن در آن هتل از تمام هتلهای پنج ستاره بعدی بیشتر بود برای من. ++++ این همه در مورد رپونگی هیلز نوشته بودند که معماریاش چنین و چنان است و یک میلیون نفر همان سه روز اول رفتند آنجا را دیدند و الخ که یک کاره رفتیم دیدنش. یک مجموعه نه چندان وسیع با یک معماری متوسط بود و بس. ++++ فکر کنم عمر مفید هر قطعه هنری دارد کوتاه میشود (عمر مفید: مدت زمانی که اثر تازگی دارد و "ناول" محسوب میشود.) چون این روزها هرچه را که نگاه میکنی، از موسیقی گرفته تا نقاشی، گرافیک، فیلم، معماری، فشن و ... اگر تازه باشد و جالب، زود کپی میشود و انواع و اقسام مشابه آن را با نازلترین اجراها همه جا میبینی. آنقدر تکرار میشود که تبدیل میشود به کلیشه و گاهی ابتذال و حتی نماد جوادیت. همین معماری و دید مینیمالیستی اورینتال آنقدر تکرار و دستمالی شده وعین قارچ رشد کرده که فکر میکنی آدم خلاق در این جماعت نوبر است. هر که هم که از راه میرسد ادعای ایده پردازی و نوگرایی دارد ولی در عمل همان ایدههای قدیمی را تکرار میکند. این روند را آدم مقایسه میکند با روند نوآوری در علم. علم و تکنولوژی آن قدر پیچیده و سنگین شدهاند که برای آن که امروز بتوانی در این زمینهها نوعآوری کنی باید حداقل 10-15 سال یک رشته را خوب یاد بگیری. بعد اگر اینسایت پیدا کردی، خلاقیت داشتی و پشتکار، و تازه اگر خوششانس هم بودی شاید بتوانی روی شانههای غولهای رشتهات بایستی و حرف تازهای بزنی. بعد هم نمیتوانی چیزی را fake کنی که پتهات زود روی آب ریحته میشود. ++++ روپونگی شده عین خیابان سعدی خودمان. ++++ همین جمعه یک آقایی در ناکازاکی وارد استخر عمومی شده و دونفر را کشته و 5 نفر را زخمی کرده انگار. ++++ چندین سال پیش بود که غربیها نگاه کردند یه ژاپن تا چیزهای تازه یاد بگیرند در مورد کار کردن. باید ناامید شده باشند. چون ژاپنیها زیاد کار میکنند اما افیشنت نیستند. به جزییات زیاد توجه میکنند اما بیگ پکچر را نمی بینند. اهل ریسک کردن نیستند. بلد نیستند یا رویشان نمیشود جلوی دیگران بلند فکر کنند. جلوی رئیسشان نظر واقعیشان را نمیگویند. سعی میکنند به تصمیم جمعی برسند و بعد سعی میکنند جهت انتخاب شده را تغییر ندهند حتی اگر بدانند اشتباه بوده تصمیم اولی. ساعتها اضافه سرکار میمانند از روی رودربایستی و اینکه خوب به نظر بیاید، اما اهل این که خارج از چهارچوب قکر کنند نیستند. زنبور ِعسلوار کار میکنند اما عمومن لیدرشیپ ندارند. خلاقیت که بخرج نمیدهند. دنبالهروهای خوبی هستند. برای همین وقتی به تو اعتماد میکنند- بعد از زمان طولی کهاعتمادشان را جلب میکنی- میتوانی لیدشان کنی براحتی و زیاد سوالت نمیکنند. مقایسه که میکنی با روحیه انترپنورشیپ امریکایی می بینی ژاپنیها باید از امریکاییها یاد بگیرند و نه برعکس. یاد حرف ٱن آقا میافتم که میگفت میخواهد ایران را "ژاپن اسلامی" کند. Link . 5 Comments
Comments
|
Feed April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
||||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |