|
|||||||
Sunday, December 23, 2007
Ten Thousand Souls Was The Opening Bid
++++ یکی از ایدههای خوبی که دیدم دیوار اتاق کنفرانس بود که درست مثل بقیه دیوارهای اتاق به نظر میرسید. اما میشد ازش به عنوان وایت برد استفاده کرد. فکر کن چه کیفی میدهد که آدم ماژیک را بردارد هرجای دیوار خواست نقاشی کند. بعد ال سی دی پروژکتور هم روی همان دیوار بتاباند و مثلن یک نقشه/دیاگرام را بندازد روی دیوار و وقتی دارد در موردش بحث میکند ماژیک به دست روی همان دیاگرام روی دیوار کارکشن انجام دهد و بحث کند و اینها. من اگر یک روزی بچهدار بشوم، یک دیوار اتاقش را از همین دیوارها میکنم که هرچی دلش خواست روی دیوار نقاشی کند و کیفش را ببرد. ++++ میپرسد: حدس بزن پدربزرگ من چندتا بچه داشت؟ به شوخی میگویم: خب چون شماها پنجتاین و اگر اکسپننشینال در نظر بگیریم مدل بچه دار شدن نسل به نسل رو، پدربزرگت باید حدودن 25 تا بچه داشته باشه. جواب میدهد: نات بد! 18 تا. بعد داستان پدربزرگش را میگوید که از چهار رابطه این 18 تا بچه داشته. یکی شان با ازدواج بوده و بقیه غیر رسمی و البته مخفی. فاصله سنی دو تا از برادران ناتنی هم دو ماه است. بعد تعریف میکند که سه تا از این بچهها در مجلس ترحیم پدربزرگ برای اولین بار متوجه شدند که پدرشان بچههای دیگر هم دارد. تاکید میکند که این عدد 18، نشان دهنده تعداد بچههای شناخته شده است. میگویم: پس مجلس ترحیم جالبی باید بوده باشه. میگوید: آره، مقدار زیادی عصبانیت و خشم همراه با عزاداری در هوا موج میزد! ++++ چند روز پیش به این دوستم که معمولن بیشتر صحبتهای مابین ما با استفاده از پارافریزهای جوکی است زنگ زدم جواب نداد. نیم ساعت بعد اس ام اس فرستاده که: باتری ضعیف، فون بوم بوم! ++++ تئوری اول: زندگی مثل یک بسته "As Is" است. فکر کن هر روز صبح یک بسته دم خانهات تحویل میدهند برای آن روز. هیچ گارانتی وجود ندارد وقتی آن بسته را باز میکنی چی از کار در بیاید. بنابراین از زندگی انتظار زیادی نداشته باش. تئوری دوم: زندگی یک Hidden Markov Model دارد با تعداد بسیار زیادی استیت ناشناخته و تعداد زیادتری ورودیهای ناشناخته. هر روز سعی میکنی بشناسیتش و تا شب شاید کمی موفق شوی. اما فردا صبحش که از خواب پا میشوی تعداد استیتها و ترکیب و احتمال ورودیها بوسیله دیگران تغییر کرده و روز نو روزی از نو. بنابراین زیاد انتظار نداشته باش که بتوانی زندگیت را آن جور که میخواهی سامان دهی. تئوری توجیهی: بیشترین کاربرد تئوریهای انسانی این است که فکر کنیم وضعیت فعلی را میفهمیم و با این فهمیدن کمی آشوبمان را کم کنیم. وگرنه به هیچ درد دیگری نمیخورند. ++++ زنگ زده است میگوید: "ببین به فلانی من گفتم یک بار ازدواج کرده و طلاق گرفتم. حواست باشه لو ندی که من تا به حال ازدواج نکردم ها!" پیش خود میگویم توی ایران ملت سعی میکردند برای مخ زدن کسی خودشان را فرشته عفت و الهه پاکدامنی نشان دهند و ازدواجهایشان و رابطههای قبلی و فعلیشان را پنهان کنند. اینجا برعکس شده قضیه. ++++ بالاخره روحم را به شیطان فروختم. بدتر این که قرار است بشوم "وکیل مدافع"اش. فکر کن مسیح برود بشود وکیل مدافع شیطان. چه شود! ++++ از وقتی که از سفر برگشتم بیخوابی گرفتم. درست مثل آل پاچینو در Insomnia شب تا صبح بیدار میمانم و بعد برخلاف او تمام روز را چرت میزنم با این همه کاری که سرم ریخته است. ++++ هنوز چمدانم را از سفر قبلی باز نکردم. نشستهاست یک گوشه اتاق. حالا باید چمدان بعدی را ببندم. احتمالن هم به علت کمبود وقت همانجا خواهد نشست تا برگردم. ++++ هیچ دقت کردید که بادی لنگویج یک زبان با زبان دیگر چقدر فرق میکند؟ بادی لنگوج در واقع قسمتی از فرهنگ یک کشور است مجزا از زبان و مکمل آن. بعد هم هیچ دقت کردید که آدمهایی که هر دو فرهنگ را خوب میدانند با هر زبان بادی لنگویجشان هم فرق میکند بطوری که از جهت میمیکها اصلن یک آدم دیگر به نظر میآیند؟ دست آخر این که دقت کردید این بادی لنگوج چقدر در مقبول افتادن طرف تاثیر دارد؟ ++++ اگر در حوالی سن فرانسیسکو هستید، یک سر به Hayes & Kebab بزنید که واقع شده سر چهارراه Hayes و Gough. سه تا از بچههای کرد ترکیهای آن جا را میگردانند. هم غذایش خوب است و هم کلی مهماندار هستند. اتمسفرش به شرقیگری کان زمان نیست، اما در مجموع خوب است. مهمتر اینکه از 11 صبج تا 11 شب یکسره باز است. امروز گفتم: من چای میخوام. جواب داد: برات تازه درست میکنم. وقتی آورد عطرش همه جا را برداشته بود. گفتم: این چیه؟ گفت: به این میگن "کاچاکچیچای! میدونی چیه؟" گفتم یعنی چی؟ چند بار تکرار کرد " کاچاکچیچای کاچاکچیچای کاچاکچیچای ..." تا فهمیدم میگوید"قاچاقچی چای" و چون از کردستان عراق و ایران آن را به ترکیه قاچاق میکنند اسمش شده است این. ++++ آقایان و خانم های مدیر، به یاد داشته باشید که رابطه کاری یک رابطه رومنتیک نیست که وقتی بریک آپ صورت میگیرد ناراحت شوید و بگویید: "آه اصلن فیر نبود!" یا "رفتی اما من میمونم تا ابد همینجا" و یا "بین ما هرچی بوده تموم شده" و از این قبیل! توی رابطههای رمنتیک هم دیگر این روزها این حرفها دمده شده، چه برسد به کار و محیط پروفشنال. ++++ فال آمده: زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم. دخترک که دارد مستر کامپریتیو میدیا استادیز، آن هم در یک دانشگاه درست و حسابی، میخواند خیلی جدی میگوید: اِ، این شعره مال حافظ بود نامجو به اسم خودش به ما انداخته بود؟ ++++ آحر چرا همیشه موقع رفتن است که آدمهای هیجانانگیز ملاقات میشوند؟ احتمالن چون آدم فکر میکند همه چیز موقت است آسانگیرتر میشود و خیلی سخت نمیگیرد سر معیارهایش. ++++ هپی هالیدیز به تمام کسانی که این تعطیلات را کار میکنند. سیزن گریتینگز به ساکنان قطب شمال و اهالی تورنتو و مونترال و مینسوتا. و مری کریسمس به تمام لائیکهای دنیا! امیدوارم در سال جدید هشتتان گرو نه نباشد. (آثار وکیل مدافعی هنوز هیچی نشده دارد خودش را نشان میدهد!) Link . 3 Comments
Comments
بنده شخصن ارادت ِ ویژه دارم خودم
(چه عجب این وبلاگ شما برای من اومد بالا ، هر دور باید 10 تا رفرش بزنم تا نوشته ها رو نشون بده) | 1:37 AM |
Salam Dobareh Jan:
Refreshing and interesting as usual. It's hard to pick which of your topics to write to! Two of our conference room walls are like that, covered with whiteboards. The problem is that as whiteboards get tired and worn out and some color residue shows on them, our walls look tired and worn out, too! Working for the golden State of California, I guess it's too much to expect replacements, too! I agree with you on why we meet exciting people at the last minute! Did you see Matrix, the movie? "There is no spoon," is what I have to say about that topic! I am working on December 26th, 27th, and 28th, so I accept your holiday wishes! Happy Holidays to you, too, Once Jan. I am glad I met you in 2007. |
Feed April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
||||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |