|
|||||||
Friday, August 15, 2008
آلاسکا بهتر است
آخر این هفته را قرار بود در آلاسکا بگذرانیم. نشد که، کنسل شد. حالا به جایش من نشستهام در این قنادی دانمارکی، وقت بکشم تا آقای تعمیرکار ماشینم را چند بلاک آنورتر تعمیر کند و برای همین دارم وبلاگ مینویسم. بعد راستش دلم را برای آلاسکا و آن شهر نقلی 30 هزار نفری دور افتاده صابون زده بودم. نه که دور تا دورش بسته به کوه و جنگل بود و یک طرفش هم باز به اقیانوس، قرار بود کلی فعالیت دامان طبیعتی بکنیم: کوهنوردی و جنگلپیمایی و قایقسواری و ماهیگیری و عکاسی و از این قبیل. الان هم که بهترین فصل آنجاست. هوا عالی است و روزها 20 ساعتاند. میشد سه روز آرام سبک بالانه بیخیال از همهجا. اما گذشته از مقصد تفریحی بودن، داشتم فکر میکردم چون این شهر راه دسترسی معمولی ندارد، یعنی چون نمیشود همین طوری هر وقت خواستی سوار ماشین بشوی و جاده را بگیری و بیایی بیرون، یعنی چون دورش را کوههای صعبالعبور گرفته و فقط با هواپیما و کشتی میشود به آن رفت و آمد کرد، مثل یک تبعیدگاه خوش آب و هوا میماند. میشود گاهی آدمهایی را که با هم مشکل دارند تبعیدشان کرد آنجا و تا سنگهایشان را با هم باز نکردند هم حق برگشت بهشان نداد. آن قدر بمانند و آن قدر با هم سر و کله بزنند تا مشکلاتشان حل شود. ++++ بعد یاد این افتادم که نوشته بود: "این آدرس ایمیل و پسورد رو پیش خودت نگه دار. برای آ چند نامه نوشتم گذاشتم اونجا. وقتی 18 ساله شد و اگر من نبودم اون زمان، آدرس ایمیل و پسوردو بهش بده. دلم میخواد موقعی که بزرگ شد واقعیت ماجرا رو بدونه." شوکه شده بودم. کی فکر میکرد که این دوتا هم اضافه بشوند به آن کفه ترازویی که این روزها دارد خیلی سنگین میشود. دو روزی منگ و مانده بودم که سرنوشت آ چه میشود. ++++ بعد داشتم فکر میکردم یکی از کاربردهای وبلاگ اتفاقن همین میتواند باشد. وقتی آدم میخواهد یک چیزی را برای کسی تعریف کند، اما به هر علتی الان موقعاش نیست و نمیشود، یک وبلاگ بزند و شروع کند به نوشتن برای آینده. یعنی تاریخ انتشار هر پست را مثلن پنج سال دیگر، ده سال دیگر یا چه میدانم هر چند سال بعدی که مناسب میداند بگذارد. آدرس وبلاگ را هم می تواند از همین الان بدهد به مخاطب و مثلن بگوید وقتی 18 سالت شد یا پنج سال بعد یا فلان تاریخ بیا اینجا را بخوان. این طوری آدم میتواند ماجرای واقعی پشت جداییاش و تمام حس آن موقعاش را برای بچهاش وقتی بزرگ شد بنویسد، یا چه میدانم بعد از مرگش به اطرافیانش بگوید که مریضی لاعلاجی داشته که نمیخواسته آنها بدانند و ناراحت شوند و برای همین این سالهای آخر را دور از آنها زندگی کرده. و یا به پارتنرش در مورد رابطههای دیگرش بنویسد و بگوید چرا و چگونه این طور شد و چرا پنهان کرد و الخ. بعد داشتم فکر میکردم که چرا تمام این مثالهایم یک جور آزار و خبر بد دارند. بعد دیدم که خوب، خبر خوب و حس خوب و دوستت دارم و دلم تنگت هست و اینها را که آدم همان موقع در میان میگذارد. پنهان کردن ندارد. لازم نیست بگذارد زمان بگذرد که تحملش برای مخاطبش راحتتر بشود. همین میشود که آدم میگوید: پوووف! بعضی از زندگیها چقدر سنگین شدهاند. ++++ بعد داشتم فکر میکردم که آدم اگر کسی را دوست دارد، نباید اصلن بگذارد حرف رفتنش پیش بیاید. شده حتی دستش را بگذارد روی دهان طرف که پخش نشود صدای آن کلمه در فضای بینشان. که مانوس نشود به آهنگش گوشهایشان. باید بداند یکی که یک پایش را میگذارد بیرون که برود همانجا رابطه تمام شده است. +++++ بعد داشتم فکر میکردم که آلاسکا رفتن از وبلاگ نوشتن خیلی بهتر است. Link . 3 Comments
Comments
چرا برخي حرفها ميماند براي بعد؟
همه شنوندهها كه زير 18 ساله نيستند اما خيلي از حرفها ميماند براي بعد كه شايد گفته شود شايد هم ناگفته بماند شايد برخي آدمها را بايد با خود خودشان بايد فرستاد به آلاسكا تا تمام سنگهاي شان را با خودشان وابكنند برخي آدمها انگار با خودشان مشكل دارند نه با ديگري شايد براي همين برخي حرفها ميماند براي بعد اميدوارم ماشين هر چه زودتر تعمير بشه مينا
بعضی وقتها هم هست که آدم کس را دوست دارد، ولی نباید حرفش را بزند و برود پی کارش
آقای این ++++++ ها هز چند که از جنس قدیم نیست، اما چه خوب که باز هم چشممان به جمالشان روشن شد. | 5:37 PM |
ممنون مینا جان. درست شد البته نه همان روز.
تاب جان مرسی از محبتت. اما بگمانم هیچ چیزی ثابت نمی ماند . رنگ و بوی هر چیزی در گذر زمان تغییر میکند. Once Again | 6:43 AM | Link |
Feed April 2005 May 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 May 2009 June 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 August 2010 September 2010 October 2010 February 2011 March 2011 April 2011 January 2012 May 2013 October 2013 January 2014 February 2014 March 2014 April 2014 June 2014 August 2014 December 2014 January 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 |
||||||
Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com |