Tuesday, February 02, 2010

Whatever Wrecks

Whatever Works را وقتی آدم دارد نگاه می‌کند، فیلم خوبی به نظر نمی‌رسد. بوریس تمامِ وقت حرف می‌زند. خودشیفته‌گی‌اش گاهی می‌رود روی اعصابِ آدم. بقیه شخصیت‌هایش یک بعدی هستند. داستان پردازی‌ آبکی است. تحول‌ها یک‌باره اتفاق می‌افتند و غیر‌قابل باورند: در یک آن دخترک عاشقِ پسرک می‌شود، مادر و پدر سنتی جنوبی‌اش می‌شوند آرتیستِ آوانگارد و گیِ بدون کانفلیکت، عابرِ بدبخت پاشکسته عاشق بوریس می‌شود و الخ. اصلن صحنه‌هایی که بوریس در آن وجود ندارد بی‌رنگ و خاصیت‌اند. آخرش هم یک دفعه "زندگی شیرین می‌شود". نتیجه، طبعن می‌شود فیلم کم‌ مایه‌ای که انگار وودی‌جان از سر بی‌حوصله‌گی ساخته و تا حدود زیادی گند زده.

بعد اما اگر آدم شخصیت لری دیویدِ نویسنده‌ی ساینفلد و خالقِ جرج کستنزا را بشناسد و دنت کرب یور... را هم دیده باشد و از آن طرف هم سابقه‌ی وودی آلن را در استندآپ کمدی بداند و این‌که جوانی‌هایش این‌ کاره بوده، تازه فیلم که تمام می‌شود معنای دیگری پیدا می‌کند. انگار قرار بوده وودی آلن یک اَکت استندآپ یک ساعت و خورده‌ای بنویسد که‌ خودش آن را جلو جمعیت اجرا کند و بعدن قرار شده لری دیوید بیاید مال خودش بکند و بعد جلوی دوربین بازیش کند. از همین‌جا منطقِ صحبت کردن با دوربین/تماشاگرِ شکل می‌گیرد. بر اساس همین منطق، غالب فیلم بوریس حرف می‌زند و نظریه می‌دهد و جوک می‌گوید و کاراکترهای دیگر را مسخره می‌کند و می‌زند توی سرشان و قصه را می‌برد جلو. همین می‌شود که صحنه‌های بدون بوریس، جانبی هستند و تازه او باید شرح‌شان دهد که معنا پیدا کنند. باز با منطقِ استندآپ کمدی، تحول‌ها و اتفاق‌ها قرار است فقط گفته ‌شوند تا در حین تعریفشان، جوکی، نظریه‌ای، تئوری آبسردِ وات‌اِوری داده شود و چه می‌دانم نگاهِ عجیبِ در عین حال تازه‌ی کمدین/کاراکتر اصلی به آدینس/تماشاگر منتقل شود و آدم بخندد از تازگی و در عین حال آبسرد بودنش. بعد اگر آن مستند چند سال پیش جری ساینفلد یا اصلن همین "فانی پیپل" اخیر را دیده باشی، می‌دانی نوشتن و اجرای خوب استندآپ کمدیِ محتوادار اتفاقن خیلی هم سخت است و بعد اگر از این زاویه، از نگاه وودی آلنِ استندآپ کمدین و نه وودی آلنِ فیلم‌ساز، وات‌اِور ورکز را تماشا کنی، کلی فان می‌شود تماشایش. یک نکته‌ی فرعی دیگر این‌که آدم نمی‌تواند فکر نکند به این که وودی آلن و لری دیوید با شخصیت‌های خودمحور و آد و غیرقابل انعطاف‌شان و این که اصولن آدم‌های سختی هستند در مراوده، چند بار سر صحنه کلاه‌هایشان توی هم رفته و قهر کرده‌اند و باز فردایش با هم دوست شده‌اند؟ خودش یک کمدی تمام عیار بوده پشت صحنه این فیلم احتمالن!

حالا تمام این حرف‌ها برای این بود که بگویم که در زندگانی، دانستن کانتکست خیلی مهم است. اگر کانتکست هر چیزی/کسی را بدانی، و البته در همان کانتکستِ درست تجربه‌اش کنی، خیلی لذت‌بخش‌تر می‌شود. این را هم بگویم که حرف اصلی فیلم را دربست قبول دارم: "برو دنبالِ هر چی که برایت کار می‌کند، به شرط اینکه به هزینه آزار دیگران نباشد." در این دنیا، هر نوع روش زندگی و کار و خوش‌گذرانی اشکالی ندارد. اگر زندگی را به کام می‌کند، چرا که نه. جالب این است که بعضی از این آدم‌هایی که خیلی ادعا دارند، قسمت دومش را به کل نشنیده می‌گیرند: می‌روند دنبال خوشی‌هایشان، اما دقیقن به هزینه دیگران.

 . 
Comments
   







  Feed

 Email

 April 2005
 May 2005
 July 2005
 August 2005
 September 2005
 October 2005
 March 2006
 April 2006
 May 2006
 June 2006
 July 2006
 September 2006
 October 2006
 November 2006
 December 2006
 January 2007
 February 2007
 March 2007
 April 2007
 May 2007
 June 2007
 July 2007
 August 2007
 September 2007
 October 2007
 November 2007
 December 2007
 January 2008
 February 2008
 March 2008
 May 2008
 June 2008
 July 2008
 August 2008
 September 2008
 October 2008
 November 2008
 December 2008
 May 2009
 June 2009
 September 2009
 October 2009
 November 2009
 December 2009
 January 2010
 February 2010
 March 2010
 April 2010
 May 2010
 June 2010
 July 2010
 August 2010
 September 2010
 October 2010
 February 2011
 March 2011
 April 2011
 January 2012
 May 2013
 October 2013
 January 2014
 February 2014
 March 2014
 April 2014
 June 2014
 August 2014
 December 2014
 January 2015
 March 2015
 April 2015
 May 2015
 June 2015
 
  Email: 2bareh[AT]gmail[DOT]com    

Powered by Blogger